w w w . a h l e b a i t p e d i a .com
دانشنامه اهل بیت
حدیث
نویسنده مقاله: سیدمحمد نجفی یزدی
منتشر شده در: طلوع
رتبه مقاله: نامشخص
سال،شماره: پاییز 1385/ شماره 19

اعجاز ائمه(ع)و روایات مربوط به آن( نقد مقاله «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایه الکبری»)*(قسمت پایانی)


اشاره:

تضارب و تعاطی افکار، یکی از مهم ترین ابزار نرم افزارانه جهت تعالی اندیشه و گفت و گوی علمی به منظور انتخاب قول احسن می باشد. به همین منظور در شماره هجده، مقاله استاد ارجمند آقای دکتر نعمت الله صفری با عنوان «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایة الکبری که توسط دکتر نجفی یزدی مورد نقد و بررسی قرار گرفته بود، تقدیم گردید. در این شماره قسمت دوم و پایانی آن را منتشر نموده و قضاوت و ارزیابی آن را بر عهدة خوانندگان فرهیخته می نماییم.

مورد بیست و یکم: مقاله: کتاب با روایاتی مجهول و ضعیف سه ماجرا برای بازگشت خورشید به خاطر حضرت علی(ع) نقل می کند که یکی از آنها در زمان پیامبر اکرم(ص) در مدینه اتفاق افتاد و چون پیامبر(ص) بر زانوی علی(ع) به خواب رفته بود، نماز عصر حضرت علی(ع) قضا شد و به دعای پیامبر(ص) خورشید برگشت تا علی(ع) نمازش را در وقت ادا کرده باشد. در حالی که در متن این روایت سخن از مشاهده این معجزه به وسیله همه مردم مدینه به میان آمده، اما تنها با این چند راوی می تواند آن را در قرن چهارم نقل کند و ماجرای دوم و سوم در عراق و در زمان حکومت آن حضرت اتفاق افتاد، دومی نزدیک کربلا و سومی در بازگشت از نهروان که بنابر نوشته او همه لشکریان حضرت آن را مشاهده کرده اند.

وی پس از آن به سراغ تاریخ گذشتگان رفته و بازگشت خورشید را برای پیامبرانی همچون یوشع بن نون، وصی موسی(ع)، و حضرت سلیمان(ع) نیز نقل کرده است.

جواب: حدیث رد شمس برای علی(ع) در دو نوبت ـ نه سه بار ـ از نظر سند از محکم ترین اسناد و منابع حدیثی برخوردار است. شیخ مفید(ره) از آن این گونه تعبیر کرده است: یکی از نشانه های آشکار خداوند بر دست حضرت امیر(ع) که در روایات متعدد وارد شده و علما سیر و آثار آن را نقل کرده اند و شعرا آن را به شعر کشیده اند، بازگشت خورشید برای علی(ع) در دو نوبت است؛ یکی زمان پیامبر(ص) و دیگری بعد از رحلت حضرت.

اما خبر رد شمس در نوبت اول در زمان پیامبر(ص) را انبوهی از علمای اهل سنت روایت کرده اند که علامه امینی(ره) آن را از 42 کتاب اهل سنت، از جمله عثمان بن ابی شیبه (م239ق)، احمدبن صالح شیخ بخاری (م248ق) و محمدبن حسین ازدی (م277ق) در کتاب مناقب علی(ع) آورده است (که هر سه نفر قبل از خصیبی متولد شده اند) و حتی حاکم حسکانی و اخطب خوارزمی و سیوطی در مورد آن کتابی جداگانه نوشته اند.

اما خبر رد شمس در بار دوم به هنگام مراجعت از جنگ نهروان ـ که تفصیل آن را همراه با مدارک متعدد آن در کتاب مناقب اهل بیت(ع)، ج1، ص277 ذکر کرده ایم ـ نیز از احادیث مشهور میان شیعه است.

بزرگانی مثل نصربن مزاحم (م212ق) در کتاب وقعة صفین، صفار (م290ق) در بصائر الدرجات، صدوق(ره) در من لایحضر و علل الشرائع، شیخ مفید(ره) در الارشاد، سیدرضی در خصائص، صاحب عیون المعجزات در کتاب خود، شیخ طوسی(ره) در الامالی و دیگران در کتابهای خویش آن را ذکر کرده اند. حتی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج3، ص168 و قندوزی در ینابیع المودة آن را ذکر کرده اند.

آری، عده ای ناآگاه یا مغرض مثل ابن حزم و ابن جوزی و ابن تیمیه این حدیث را تکذیب کرده اند. ابن تیمیه می گوید: کمترین روافض در غلو می گویند خورشید دو بار برای علی بن ابیطالب(ع) برگشته است.

به جهت وضوح اشتباه این افراد ناآگاه است که عده ای از اهل سنت مثل ابوالمفضل یوسف حنفی به جدش ابن جوزی در این انکار اعتراض کرده و همین گونه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری می گوید: ابن جوزی و ابن تیمیه که این حدیث را جزو احادیث دروغین می دانند، اشتباه کرده اند.

اینکه وی این حوادث را مهم که در منظر مردم مدینه یا لشکریان رخ داده است چگونه تنها با چند راوی می تواند در قرن چهارم روایت کند، قابل تأمل است. زیرا اگر به عوامل گوناگونی که در گذر زمان رخ می دهد و سبب کمرنگ شدن یا نابودی یاد حوادث بزرگ و عالم گیر می شود توجه کنیم، هرگز از این مسئله تعجب نخواهیم کرد، به ویژه در مباحثی که مربوط به فضائل حضرت علی(ع) بوده است. وقتی بنا باشد که دوست و دشمن، تلاش در کتمان این گونه فضائل نمایند با کتمان دوستان به جهت واهمه از سوء استفاده غالیان و عدم تحمل بسیاری از مردم و ضعف سطح علمی ایشان و مورد اتهام قرار گرفتن راویان این گونه اخبار به غلو و تأکید ائمه(ع) به کتمان اسرار ایشان از نااهلان، و از طرفی سعی دشمنان در نابودی همه این فضائل و گویندگان آن، چگونه توقع نقل پرتعداد این گونه اخبار می رود، به ویژه که کتابها و روایتهای بسیاری از میان رفته باشد.

توجه کنید که مسئله اذان در زمان پیامبر(ص) که بر بالای مأذنه هر روز چند نوبت با صدای بلند ادا می شد، چرا اکنون مورد اختلاف شدید مسلمین قرار دارد. وضو و نماز پیامبر(ص) با این همه تکرار و وضوحی که در آن زمان داشته، چرا مخفی مانده است؟ چرا جریان غدیر که در ملأ عام و در حضور بیش از یکصد هزار نفر از صحابه واقع شد، به فاصله حدود هفتاد روز تا رحلت پیامبر(ص) به دست فراموشی سپرده شد؟ اگر به این مسائل توجه کنید، به اهمیت موانع گزارشهای تاریخی و تأثیرگذار پی می برید.

اما جریان بازگشت خورشید بر وصی موسی، جناب یوشع بن نون ـ و نه وصی سلیمان ـ نیز از حوادث مشهور است که محمدبن جریر طبری شیعه در نوادر المعجزات، ص13، آن را ذکر کرده و می گوید: «وهذا مما لایختلف فیه لشهرته بین اهل العلم.» و صدوق(ره) در من لایحضر، ج1، ص203، نیز به آن اشاره کرده است .

علی بن موسی بن طاووس در رسالة النجوم از کلینی در کتاب الرؤیا به سند خود از محمدبن بسام از امام صادق(ع) روایت می کند که فرمود: گروهی می گویند: ستاره ها صحیح تر از خواب هستند. این مسئله تا وقتی خورشید بر یوشع بن نون و بر امیرالمؤمنین برنگشته بود صحیح بود، ولی چون خداوند عزوجل خورشید را بر این دو برگرداند، علمای نجوم گمراه شدند؛ برخی درست می گویند و برخی خطا می کنند.

علامه مجلسی(ره) از کتاب البهی الدعوات النبی(ص)، تصنیف حافظ ابی محمد حزمی، آورده است که یوشع بن نون این دعا را کرد و به اذن خداوند عزوجل خورشید برای او حبس شد.

مورد بیست و دوم: مقاله: خصیبی برای اثبات فضیلت سرزمین کربلا، از قول حضرت علی(ع) آن سرزمین را محل تولد عیسی(ع)، محل غسل مریم(س) و محل تکلم خداوند با موسی(ع) به وسیله درخت دانسته است و خوشبویی خاک آن را به علت وجود پشکلهای آهوان بهشتی و نه دنیایی که در این سرزمین چرا می کنند دانسته است.

جواب: اینکه محل تولد عیسی(ع) و غسل مریم(س) و یا محل تکلم خداوند با موسی(ع) چه مکانی بوده است، از مسلمات تاریخی نیست که اگر گزارشی برخلاف آن رسید، آن را مردود و کتاب مشتمل بر آن را ضعیف تلقی کنیم؛ بلکه در کافی روایت کرده است که جناب مریم(س)، عیسی(ع) را کنار نهر فرات زایمان کرد. در بصائر و قصص العلما نیز همین مطلب آمده است.

در روایت شیخ طوسی(ره) از امام صادق(ع) آمده است که حضرت مریم(س)، عیسی را در کربلا به دنیا آورد و طبعاً غسل جناب مریم نیز باید در همان حوالی باشد.

اما در مورد محل تکلم خداوند با موسی(ع) ، شیخ طوسی(ره) در تهذیب از امام صادق(ع) روایت نموده است که فرمود : کنار وادی ایمن که خداوند در قرآن آن را ذکر فرموده است فرات است «والبقعة المبارکة هی کربلاء.» در کامل الزیارة نیز همین را ذکر نموده است. همچنین در منتخب البصائر نیز همین را آورده است .

آیا بهتر نبود که مقاله با بررسی دقیق مکان این حوادث، تحقیقی را در این مورد انجام می داد و روایات مختلف را در این مورد بررسی می نمود؟ به ویژه که منزل جناب شعیب نزدیک مدین در مصر بوده و جناب موسی در راه بازگشت از مدین به نبوت مبعوث شده است.

اما جریان عبور حضرت امیر(ع) از سرزمین کربلا و گریه اصحاب و دیدن آهوان و برداشتن و بوییدن پشکل آنها مسئله ای است که در روایت صدوق(ره) به صورت مفصل بیان شده است، گرچه در خصوصیات بسیاری با روایت خصیبی تفاوت دارد.

ای کاش مقاله تصریح می کرد که کدام یک از امور مذکور با ادله قطعیه یا مستندات تاریخی تنافی دارد. آیا اینکه ما به جریانی اشاره کنیم و صرفاً آن را مردود یا مستبعد تلقی کنیم، روش علمی و تحقیقی است و با آموزه های علمی، تاریخی و کلامی موافقت دارد؟

مورد بیست و سوم: مقاله: خصیبی به منظور همانندسازی جنگ عایشه علیه حضرت علی(ع) در امتهای گذشته، سخن از جنگ مخالفان یهودی یوشع علیه او به میان می آورد که یکی از رهبران آنها صفرا (صفورا؟) دختر شعیب(ع) و همسر موسی(ع) بوده است.

جواب: انکار و استبعاد مذکور، مستند به چه دلیل عقلی و شرعی یا تاریخی است؟ کدام گزارش تاریخی یا مورخی نبرد یهودیان را به رهبری صفرا همسر موسی(ع) با یوشع وصی موسی(ع) تکذیب می کند؟ و اگر هم باشد، چرا نویسنده به آن استناد نمی کند؟ آیا می پندارند که عدم صحت در جریان فوق، چنان واضح است که محتاج به تذکر نیست؟

به هر حال اولاً، خصیبی این جریان را به صورت رُوی بیان کرده است و بارها اشاره کرده ایم که هرگز نباید روایت یک راوی را به ویژه اگر به صورت رُوی باشد، به اعتقاد او حمل کرد و بر او اعتراض نمود.

ثانیاً، روایت مذکور را صدوق(ره) نیز آورده است. ایشان از عبدالله بن مسعود روایت کرده که گفت: به پیامبر اکرم(ص) گفتم: یا رسولالله(ص) شما را چه کسی غسل می دهد؟ فرمود: هر پیامبری را وصی او غسل می دهد. پرسیدم: وصی شما کیست؟ فرمود: علی بن ابیطالب(ع). گفتم: چند سال بعد از شما زندگی می کند؟ فرمود: سی سال، همانند یوشع بن نون وصی موسیHکه بعد از او سی سال زندگی کرد و صفرا همسر موسی و دختر شعیب ، مدعی شد که من از تو به خلافت سزاوارترم و لشکری جمع کرد و یوشع با سپاه او نبرد کرد و وی را اسیر نمود و به خوبی با او برخورد کرد. همانا دختر ابی بکر (نیز) با چندین هزار نفر بر علی(ع) خروج خواهد کرد و او با آنها می جنگد و دختر ابوبکر را اسیر می نماید و با او به خوبی برخورد می کند و در مورد او نازل شده است: « وقرن فی بیوتکن ولاتبرجن تبرح الجاهلیة الاولی... الآیة» یعنی همچنان که صفرا در جاهلیت اولی چنین کرد.

صدوق(ره) از امام صادق(ع) روایت کرده است که دو نفر منافق از قوم موسی(ع) با صفرا همسر موسی(ع) همدست شده و با سپاه صدهزار نفری به جنگ یوشع بن نون آمدند و شکست سختی خوردند و صفرا اسیر شد. یوشع به او گفت: من در دنیا تو را عفو کردم تا آنکه با پیامبر خدا موسی ملاقات کنیم و من از آنچه از تو و قوم تو دیده ام، شکایت کنم. صفرا گفت: وای بر من، به خدا سوگند اگر بهشت بر من مباح شود، از دیدار پیامبر خدا ـ موسی(ع) همسرش ـ خجالت می کشم، چرا که حجاب او را دریدم و بر وصی او خروج کردم.

آیا با وجود این روایات می توان این جریان را جعلی خواند و از موارد ضعف کتاب ذکر کرد؟

مورد بیست و چهارم: مقاله: در کتاب آمده است که حضرت علی(ع) در هنگام خروج برای جنگ با معاویه، یکی از مخالفان خود را تبدیل به سگ می کند.

جواب: البته در روایات خصیبی آمده است که سر آن مرد به صورت سگ در آمد و سپس حضرت او را به شکل انسانی برگرداند.

به هر حال در این مورد نیز مقاله در مورد وجه اشکال ساکت است . آیا اشکال در امکان مسخ انسان به حیوان است؟ در حالی که قرآن صریحاً می گوید که به متمردین بنی اسرائیل خطاب کردیم: « فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین».

همچنین روایات بسیاری در مورد مسوخ یعنی حیوانهایی که افرادی به شکل آنها مسخ شده اند وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: خداوند قومی را به صورتهای گوناگون مسخ نمود، مثل خوک و میمون و خرس، سپس از خوردن این گونه حیوانهای عقوبتی نهی نمود تا مردم از آن استفاده نکنند و عقوبت الهی را سبک نشمارند.

صدوق(ره) فرموده است: که مسوخ بیش از سه روز زنده نمانده اند و حیوانهای کنونی شبیه آنها هستند.

آیا اشکال در قدرت امیرالمومنین(ع) در مورد این گونه امور است؟ همو که دارای تمامی علم کتاب است؛ کتابی که امام صادق(ع) فرمود: نزد سلیمان بن داود تنها یک حرف از اسم اعظم بود (و آن عجائب را انجام می داد) و صاحب شما کسی است که خداوند می فرماید « قل کفی بالله شهیداً بینی وبینکم عنده علم الکتاب، «وکان والله عند علی(ع) علم الکتاب... .»

در احادیث دیگر آمده است که به عیسی بنمریم(ع) دو حرف (از اسم اعظم) داده شده بود و با آن عمل می کرد و اسم اعظم خداوند هفتاد و دو حرف دارد که خداوند هفتاد و دو حرف را به محمد و آل محمد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ داده است.

لذا وقتی ابوبصیر به امام صادق(ع) گفت: شما می توانید (مثل عیسی(ع)) مرده زنده کنید و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهید، حضرت فرمود: آری، به اجازه خدا، و سپس بر چشم و صورت ابوبصیر (که نابینا بود) دست کشید و او می گوید: خورشید آسمان و زمین و اتاقها و هرچه را در خانه بود دیدم. حضرت به من فرمود: می خواهی همین گونه باشی و حسابرسی تو در قیامت مانند مردم باشد، یا برگردی و بهشت خالص برای تو باشد؟ گفتم: برمی گردم. حضرت بر چشم من دست کشید، دوباره مثل اول شدم. و چون این حدیث را به ابن ابی عمیر گفتم، گفت: گواهی می دهم که این حق است همچنان که وجود روز حق است.

آیا اشکال در بعید شمردن وقوع این حوادث است؟ ما بارها گفته ایم که صرف ندرت نمی تواند دلیل بر عدم صحت یک خبر به ویژه در باب معجزات و کرامات ائمه(ع) باشد.

گذشته از آنکه ما روایات متعددی را از این گونه مسخها در ملل گذشته (همچنان که در روایات مسوخ آمده است) و امت اسلامی داریم، که موارد آن را مرحوم بحرانی در مدینة المعاجز از کتابهای ثاقب المناقب و خصائص سید رضی و مناقب ابن شهرآشوب و امالی ابن بابویه آورده است. به نقل مرحوم بحرانی، منصور دوانیقی با مردی مواجه شدکه در نماز جماعت سر خود را با عمامه پیچیده بود و چون عمامه اش کنار رفت، دید که سر او مانند خوک بود و در توضیحی که داد معلوم شد که وی به خاطر جسارتهای مدام به حضرت علی(ع) و اینکه روزی هزار بار علی(ع) را لعنت می کرد، سرانجام خوابی دیده بود و توسط حضرت رسول6 به این صورت درآمده بود. مرحوم بحرانی قبل از نقل این جریان از صدوق(ره) می گوید: «والحدیث مشهور فی کتب الخاصة والعامة.»

اما اینکه حادثه اگر رخ می داد حتماً مشهور می گشت، جوابش را قبلاً متعرض شده ایم و گفته ایم صرف عدم شهرت، به ویژه در این گونه موارد که موانع نشر فراوان بوده بلکه عوامل کتمان زیاد بوده است، دلیل نمی شود و انتظار انتشار این گونه حوادث منطقی نیست.

مورد بیست و پنجم: مقاله: در کتاب آمده است حضرت علی(ع) به منظور اثبات قدرت خود، در حالی که بر روی منبر نشسته، پای خود را تکان می دهد و می گوید: مردم تاریخ این عمل را ثبت کنید، زیرا من در این زمان با پایم لگدی به سینه معاویه (در شام) زدم و او را از تخت به زمین انداختم. بعدها از شام خبری رسید که صحت این ادعا را ثابت کرد.

جواب: این جریان نیز با هیچ دلیل عقلی و یا نقلی و تاریخی منافات ندارد و انکار آن فقط یک استبعاد است که جنبه علمی ندارد. بلکه نفی و تأیید آن نیاز به بررسی قرائن دارد، و اتفاقاً حدیث مذکور را بزرگانی در کتابهای خویش ـ البته با تفاوتهایی ـ ذکر کرده اند.

نوادر المعجزات، عیون المعجزات، ارشاد القلوب و بحارالانوار از آن جمله اند. و مؤید این جریان، حدیثی است که شیخ مفید(ره) به سند معتبر از امام صادق(ع) روایت کرده است که حضرت به ابان الاحمر فرمود: ای ابان! مردم چگونه این سخن امیرالمومنین(ع) را انکار می کنند که فرمود: اگر بخواهم این پایم را بلند می کنم و به سینه پسر ابوسفیان در شام می زنم و او را از تخت پایین می اندازم! ولی به آصف، وصی سلیمان که تخت بلقیس را (همان گونه که در قرآن آمده است) در کمتر از یک چشم بر هم زدن نزد سلیمان آورد، اعتراضی ندارند؟ آیا پیامبر ما6 افضل انبیا و وصی او افضل اوصیا نیست؟ چرا او را همانند وصی سلیمان قرار ندادند؟ خداوند میان ما و آنکه حق ما و فضل ما را انکار کند، داوری نماید. شبیه همین حدیث را صاحب ثاقب المناقب آورده است.

البته غرض عمده این جانب بیان قرائن و اموری است که مسئله را تأیید می کند، نه آنکه مدعی وقوع قطعی این گونه حوادث باشم. آنچه مهم است روشهاست و اینکه بدون تحقیق و به صرف استبعاد نباید مسئله ای نفی شود یا مورد تصدیق قرار گیرد.

مورد بیست و ششم: مقاله: خصیبی به منظور اثبات عدالت حضرت علی(ع) داستان یهودی را نقل می کند که جنیان الاغ او را دزدیده بودند و حضرت علی(ع) آن را بازپس می گیرد و این ماجرا سبب شیعه شدن او می شود و او این ماجرا را اولین و آخرین عدالتی می داند که مشاهده کرده است.

جواب: این داستان گرچه از نظر وقوع در حد یک احتمال است که تأیید آن مثل انکار آن نیاز به شواهد و قرائن دارد، و آن گونه که خصیبی ذکر نموده دارای سند معتبری نیست و شاید از متفردات این کتاب باشد، اما صرف ضعف سند، همچنان که بارها گفته ایم، دلیل بطلان یک گزارش نیست و گرنه گزارشها و روایتهایی در فقه و اخلاق و کلام و به ویژه در تاریخ فراوان اند که عمده منابع آن گزارشهایی است مرسل و بدون سند، مثل الکامل فی التاریخ و یا دارای اسناد ضعیف، مثل تاریخ طبری.

اتفاقاً این روایت چون منسوب به حضرت علی(ع) است، یعنی شخصیتی که ابوالعجائب است و کارهای اعجاب انگیز از وی فراوان گزارش شده است، از این جهت ترجیح دارد، زیرا ائمه اطهار(ع) به اذن خداوند بر همه آفرینش از جمله جنیان فرمانروایی دارند، همان گونه که حضرت سلیمان بر اجنه و شیاطین مسلط بود و در روایات نمونه های متعددی از اعمال این قدرت گزارش شده است که به نمونه ای از آن اکتفا می کنیم.

ثقه الاسلام کلینی(ره) به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت می کند که امام باقر(ع) به او فرمود: «یا سدیر، ان لنا خدماً من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم.»

جایگاه اعجاز در کتاب و سنت و نزد علما و اصحاب ائمه اطهار(ع)

مقاله: نویسنده کتاب الهدایة الکبری آن را رویکرد خاص به مسئله امامت ائمه(ع) می داند که می توان آن را دلائل نگاری در تشیع امامیه نامید. سپس افرادی مثل ابوسمینه و ثبیت بن محمد و عبدالله بن جعفر حمیری و محمدبن مسعود عیاشی را از پیشگامان دلائل نگاری می شمارد و می افزاید رگه هایی از این رویکرد را می توان در کتبی همچون بصائر الدرجات محمدبن حسن صفار و اصول کافی کلینی (بخش کتاب الحجة) مشاهده کرد.

جواب: اگر منظور از رویکرد خاص به مسئله دلائل نگاری و پیشگام بودن افراد مذکور، این است که اینان در تألیف کتاب مستقل یا اختصاص بخشی از کتاب به این موضوع پیشگام بوده اند، قابل بررسی است؛ زیرا ظاهراً نویسنده این پیشگامی را از فهرست منصفات اصحاب که به نام دلائل بوده است، بیان داشته اند در حالی که اولاً، معلوم نیست دلائل نویسی به معنای اعتماد اصلی بر معجزه منحصر بودن کتاب در ذکر معاجز باشد، و چه بسا در میان فضائل و ادله عقلی و نقلی اعم از آیات و روایات باشد.

ثانیاً، علمای متقدم امامیه کتابهای متعددی به عنوان الامامة دارند که به احتمال فراوان می تواند دربردارنده کرامات و معاجز اهلبیت(ع) باشد و فهرست بلندبالای آن را محدث بزرگوار هاشم بن سلیمان بحرانی در اول مدینة المعاجز ذکر نموده است.

اگر منظور از رویکرد خاص و پیشگامی این افراد، صف بندی در جامعه شیعه و عدم اعتقادمحوری دیگر بزرگان در مسئله امامت به بحث معجزه باشد که در مباحث آینده نویسنده مطرح می نماید، همچنان که خواهیم دید قابل تأمل است.

مقاله: این رویکرد ـ توجه خاص به دلائل نگاری ـ که در میان نقل گرایان امامی رواج دارد، عمده سعی خود را بر آن معطوف کرده تا در کنار ابزاری همچون نص و بلکه بالاتر از آن، از ابزاری به نام معجزه و کرامت که از آن با عنوان دلالت جمع آن دلائل یاد می شود، برای اثبات امامت ائمه اثنی عشر بهره گیرد و با ذکر حوادث خارق العاده امامت ائمه(ع) را اثبات نماید. از اینجاست که در موارد فراوانی از کتاب الهدایة الکبری پس از ذکر معجزه های متعدد از آنها با عبارت هذا من دلائله وبراهینه یاد می شود که نکته جالب، همردیف شدن کلمه دلائل با واژه براهین است.

جواب: اینکه بزرگان شیعه تلاش می کرده اند از معجزه در کنار نص برای اثبات امامت ائمه(ع) استفاده کنند مطلب حقی است که منحصر به گروه و گرایش خاصی نیست، همچنان که خواهیم دید؛ مثلاً دانشمند بزرگ و مورد اتفاق شیعه که از متکلمان بزرگ عقل گرا ـ به تعبیر مقاله ـ به حساب می آید، یعنی شیخ مفید(ره) (م413ق)، در پایان فصل مربوط به حضرت سجاد(ع) می گوید: «وقد روت الشیعة له آیات ومعجزات وبراهین واضحات لم یتسع لذکرها هذا المکان ووجودها فی کتبهم المصنفة ینوب مناب ایرادها فی هذا الکتاب.»

می بینیم که این جمله به وضوح حکایت از توجه شیعه به مسئله معجزه در تألیفات خویش دارد، و این البته در کنار ادله عقلیه مثل افضلیت در کمالات و بطلان ترجیح مفضول و مثل نصوص وارد شده در امامت اهلبیت(ع) است. اما اینکه عالمان اعجاز را بالاتر از دیگر وجوه معرفی کرده و استدلال کرده باشند، معلوم نیست؛ گرچه در بسیاری از مواقع، اعجاز فصل الخطاب منازعات است و همین عبارت شیخ(ره) می تواند پاسخی برای تعجب نویسنده درباره تعبیر برهان در کنار دلائل باشد؛ زیرا شیخ مفید(ره) از معجزات اهلبیت(ع) به براهین واضحات تعبیر کرده است؛ چون معجزه، خود برهانی روشن است.

قبل از کلام این بزرگان سخن خداوند متعال است که بعد از ارائه دو معجزه به موسی(ع) با فرمان « وأن الق عصاک...» و فرمان « أسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء...» می فرماید: « فذانک برهانان فی ربک الی فرعون وملأه...». یعنی خداوند این دو معجزه را برهان الهی می داند، پس در استعمال این کلمه در کنار دلائل جای هیچ تعجبی نیست.

مقاله: این رویکرد برخلاف رویکرد متکلمان عقل گرایی همچون هشام بن حکم، مؤمن طاق، هشام بن سالم، یونس بن عبدالرحمن، ابوسهل نوبختی و در ادامه ابن قبه رازی و سید مرتضی، در آغاز مورد عنایت ویژه جامعه امامی به خصوص دانشمندان آن، به عنوان محور اصلی اثبات امامت قرار نگرفت و تنها از سوی ناشناختگانی همچون حسین بن عبدالوهاب، معاصر سید مرتضی (436ق)، در عیون المعجزات و صاحب دلائل الامامة به عنوان رکن اصلی دلایل تثبیت امامت ائمه(ع) مورد توجه ویژه قرار گرفت... .

جواب: در این بخش نکاتی ذکر شده است که قابل بررسی است.

الف) آیا عقل گرایی نزد بزرگان شیعه به معنای بی اعتنایی به نقل و ادله نقلیه بوده است؟ مسلماً چنین نبوده و نیست و بزرگان شیعه متعبد به ادله نقلیه اعم از کتاب و سنت بوده اند، همچنان که بسیاری از آنان از راویان بزرگ روایات اهلبیت(ع) می باشند.

ب) آیا تمسک به ادله نقلیه ـ اعجاز منقول یا اعجاز محسوس ـ مخالف عقل گرایی است؟ یا آنکه ارکان اعجاز بر دلیل عقلی استوار است و این عقل است که با دیدن معجزه به صدقِ آورنده آن اعتراف می کند؟ مگر نه آن است که قرآن مجید، از اعجاز به عنوان برهان ـ همان گونه که قبلاً اشاره شد ـ به عنوان آیات بینات در موارد فراوان یاد می کند: «ولقد آتینا موسی تسع آیات بینات». اعتماد بر نص، منافات با عقل گرایی ندارد و بلکه مبتنی بر استنتاج عقلی است که مقدمات آن با نص فراهم آمده است .

ج) دلیل عدم رویکرد اینان به اعجاز به عنوان یکی از ادله امامت چیست؟ آیا اینان در جایی آن را انکار کرده اند؟ یا در کتابهایشان به آن بی توجه بوده اند؟

اگر برخی از اینان در مناظره های خویش به ادله عقلیه بسنده کرده اند، نه به خاطر عدم اعتنا به مسئله اعجاز است، بلکه به جهت عدم درک طرف مقابل و استنکار او نسبت به این مسئله است و اینکه راه اثبات آن برای طرف مقابل منحصر در نقل است و طبعاً نیاز به مقدمات خارجیه یعنی گزارش افراد مورد اعتماد طرف مقابل دارد که فراهم کردن آن از حوصله آنان خارج بوده است. گاهی که نیاز به آن بوده و مقدمات آن نیز فراهم بوده است، همان متکلمین عقل گرا ـ به تعبیر مقاله ـ به اعجاز تمسک می کرده اند و بلکه اعجاز را فصل الخطاب قرار می داده اند.

مثلاً در مناظره معروف میان امام صادق(ع) و اصحاب آن حضرت با مرد شامی، پس از آنکه هشام بن سالم، مرد شامی را قانع کرد که نیاز به راهنمایی هست که اختلاف امت را برطرف کند، آن مرد پرسید: آن راهنما اکنون کیست؟ هشام به امام صادق(ع) اشاره کرد و گفت: همین که اینجا نشسته و از اطراف به سویش کوچ می کنند و اخبار آسمان و زمین را با میراث (علمی) از پدر و جدش برای ما گزارش می کنند. مرد شامی گفت: من از کجا می توان این را بفهمم؟ (یعنی به دنبال دلیل قاطع بر امامت حضرت بود.) هشام گفت: هرچه می خواهی از او بپرس.

مرد شامی گفت: عذری برایم باقی نگذاردی، باید بپرسم. در این هنگام حضرت صادق(ع) قبل از اینکه او بپرسد، خبرهایی مربوط به او را از غیب بیان کرد و فرمود: ای شامی، آیا می خواهی گزارش سفر و چگونگی راهی را که آمدی بدهم؟ و شروع به بیان آن کرد، به گونه ای که آن مرد شامی پیوسته می گفت: راست می گویی، راست می گویی، اکنون تسلیم خداوند شدم و مسلمان گشتم. حضرت فرمود: اکنون ایمان آوردی؟ اسلام قبل از ایمان است. اسلام مبنای ارث و نکاح میان مسلمانان است و ایمان (اعتقاد به امامت ائمه(ع)) مبنای ثواب... .

آری، مباحث عقلی گاهی مقدمه ساز پذیرش اعجاز است و این اعجاز است که فصل الخطاب می شود. همچنین تمسک مکرر و علنی آن هم در محافل مناظره با مخالفین به اعجاز، برخلاف سیاست اعلام شده توسط اهلبیت(ع) بوده است که به جهت موانع گسترده این کار را به صلاح نمی دانسته اند، همچنان که اعجاز یک مسئله در حد ضرورت است که در مواقع خاص اعمال می شود و نباید یک امر عادی جلوه کند، زیرا حکمت الهی اقتضا می کند که راه حق و باطل همواره باز باشد و نباید جاده آن یک طرفه شود. بنابراین عدم تمسک اینان در محاورات و مناظرات دلیل عدم اعتماد ایشان به این مسئله نیست.

د) معلوم نیست چرا نویسنده محترم هنگام ذکر نام بزرگان متکلمین عقل گرا نام شخصیتی همانند شیخ مفید(ره) را که استاد سید مرتضی و بسیاری از بزرگان امامیه و بلکه استاد بشر نام گرفته، از قلم انداخته اند؟ آیا وی جزء متکلمین بزرگ نبوده است که بزرگان جامعه علمی آن روز را به زانو درآورده و مناظرات او با بزرگان اهل سنت در تاریخ ثبت است؛ همچنان که کتابهای فراوان او در این زمینه گواه این مسئله است؟

شیخ مفید(ره) در عین عقل گرایی کامل، با نوشتن کتاب ارشاد و ذکر معجزات و دلائل ائمه(ع) و استدلال به آن در کنار نص و فضائل، ثابت کرد که ادعای عدم توجه علمای عقل گرای شیعه به مسئله اعجاز در اثبات امامت عاری از حقیقت است. همچنان که عدم ذکر نام شیخ طوسی(ره) در میان متکلمین عقل گرا عجیب است؛ زیرا کرسی کلام را که در زمان خلفای عباسی به برترینِ زمان می دادند به شیخ طوسی(ره) دادند و او با خاص و عام، حتی در امامت بحث می کرد.

آری، مسئله امکان ظهور معجزات از ائمه(ع) نزد برخی از متکلمین شیعه مثل ابوسهل و ابومحمد نوبختی مورد انکار قرار گرفته است.

شیخ مفید(ره) می گوید: اخبار دلالت بر وقوع معجزه از ائمه(ع) می کند و به خاطر همین روایات صحیح من به ظهور معجزات از ایشان یقین دارم و همواره در این مسئله جمهور اهل امامت هستند، آری، بنونوبخت (که معروف ترین آنها ابوسهل و ابومحمد نوبختی هستند) در مسئله مخالف اند.

ه) اینکه گفته شد: دلائل نویسی و نگارش معجزات در میان قدما تنها از سوی صاحب عیون المعجزات و دلائل الامامة مورد توجه ویژه به عنوان رکن اصلی دلایل تثبیت امامت قرار گرفته است، آیا به این معناست که در میان قدما نیز به عنوان رکن مسئله امامت مطرح بوده اما رکن اصلی نبوده است؟ آیا تفاوت ادعای ایشان با دیگران در محور اصلی بودن است نه رکن بودن؟ و یا آنکه ادعا این است که قدما اصلاً مسئله معجزه را رکن نمی دانستند و به آن به این نظر نمی نگریستند؟ ظاهر تمسک به عقل گرایی و آنچه پس از این در کلام نویسنده می آید که معجزات را دارای مصرف درون گرایی و ضعیف السند و متناقض با ادله می داند، این است که مدعی عدم رکنیت و بلکه عدم اعتماد قدما به آن است.

اگر چنین باشد باید پرسید پس آن بزرگانی که خود شما آنها را پیشگامان دلائل نگاری ذکر کردید، مثل حمیری و عیاشی و محمدبن حسن صفار و کلینی در کافی، چرا جزء پیشگامان نیستند؟ چرا مفید(ره) در ارشاد یا مسعودی (م346ق) در اثبات الوصیة و سعدبن عبدالله (م299ق) در بصائر الدرجات جزء پیشگامان ذکر نمی شوند تا معلوم گردد که پیشگامان این عرصه تنها ناشناختگانی مثل حسین بن عبدالوهاب نیستند؟

البته تحقیق بیشتر در این مسئله نیاز به مجال وسیع جهت تتبع در کتاب کلامی، تاریخی و روایی علمای شیعه دارد.

مقاله: نویسنده دلیل عدم رویکرد متکلمان عقل گرای امامیه را به اعجاز به عنوان محور اصلی اثبات امامت چنین بیان می کند: 1. علاوه بر آنکه این رویکرد تنها برای مصرف درون گروهی مفید بود و نمی توانست مخالفان شیعه را در بحثهای کلامی مجاب سازد؛ 2. در درون گروه امامیه نیز فقط برای اقناع و تقویت ایمان توده مردم کارآمدی بیشتری داشت، زیرا به علت ضعف اسناد عمده روایات ارائه شده و نیز تنافی آن با مطالب و واقعیات تاریخی، علمی و حتی کلامی نمی توانست فرهیختگان امامی را به خود معتقد سازد.

جواب: اولاً، معجزه تنها مصرف درون گروهی نداشته است، زیرا روایات فراوان در کتابهای شیعه و احیاناً اهل سنت، گواه بر آن است که ائمه اطهار(ع) برای اثبات امامت خویش یا در مقابل اهل سنت مثل مناظره هشام با مرد شامی که قبلاً ذکر شد، و یا در مقابل دیگر مدعیان امامت از فرقه های شیعه به اعجاز متوسل می شده اند، همچنان که نمونه هایی از آن را در مبحث محور بودن معجزه ذکر خواهیم کرد.

ثانیاً، استدلال به اعجاز گاهی با ارائه آن به مخاطب است، همان گونه که مخاطبین زمان ائمه(ع) دریافت می کرده اند و گاهی با اخبار و نقل آن به افراد، خواه در زمان صدور به کسانی که حاضر در صحنه نبوده اند و خواه به آیندگان، و در هر دو مورد معجزه کاربرد داشته است؛ زیرا در زمان صدور اعجاز، شیعیانی که در دیگر بلاد بوده اند، بعد از رحلت یک امام، نمایندگان خود را می فرستادند تا امام بعدی را شناسایی کنند و آنها به مدینه یا سامرا یا هر مکانی که امام در آن بوده می آمده اند و به تحقیق می پرداخته اند و یکی از مهم ترین راه های تحقیق برای آنها ارائه معجزه و علم غیب بوده است.

در دیگر اعصار نیز تکرر ذکر یک معجزه نزد افراد مورد اعتماد یا تواتر ذکر معجزات، اجمالاً سبب اشتهار و اطمینان و علم شنوندگان به صدق آن می گردد، همان گونه که امروز اعجاز قرآن کریم چنین است، یعنی اعجاز از ناحیه فصاحت و بلاغت ـ نه از نواحی علمی که مخصوص عموم نیست ـ تنها نزد عربها قابل درک است و برای دیگران به وسیله نقل متواتر اینان است. لذا می بینیم شیخ مفید(ره) به همین روایات دلائل در ارشاد برای امامت ائمه(ع) استدلال می کند، زیرا چنین نزد همه مشهور است که می تواند مردم را قانع نماید.

ثالثاً، مصرف درون گروهی داشتن مگر فایده اندکی است که عقل گرایان آن را نادیده بگیرند و به آن بی توجه باشند؟ اصولاً مگر همه اهداف یک مکتب به خارج از خود معطوف شده است و از تقویت و حفظ ایمان افراد درون خویش غافل می ماند؟ این همه تذکر خداوند به معجزات و دلائل و حالات انبیای گذشته، آیا جز مصرف داخلی و تقویت ایمان مسلمین، فایده دیگری دارد؟ اگر این اخبار فایده ای جز اقناع و تقویت ایمان توده مردم نداشته باشد، کافی است که علما و اندیشمندان که از مهم ترین وظایف آنها حفظ و تقویت ایمان مردم است به آن توجه کافی کنند و آن را منتشر نمایند.

رابعاً، آیا ضعف سند عمده این روایات برای عدم توجه به آن دلیل موجهی است؟ اهل علم می دانند که در مورد مسائل تاریخی و به ویژه عقیدتی، خبر واحد حتی اگر معتبر هم باشد حجت نیست، ولی این نه به معنای بی توجهی به اخبار و روایات است، بلکه به معنای دقت در استنتاج و سعی در فراهم نمودن قرائن بیشتر جهت حصول علم می باشد.

خبر معتبر تنها خبری که راوی آن ثقه یا حسن باشد نیست، بلکه خبری است که به جهت تراکم احتمالات موجب اطمینان یا علم شود؛ خواه از راه کثرت مخبرین یا وجود قرائن مختلف که از جمله آنان وجود موارد مشابه و نقل بزرگان و شهرت روایی و یا قیام علم اجمالی و... است. همچنان که در مورد علم تاریخ و گزارشهای تاریخی از اعصار گذشته به همین روش باید عمل شود وگرنه گزارشهای تاریخی یا مرسل است یا راویان آنها افراد ضعیف یا مجهول هستند.

آیا آن همه روایات در مورد معاجز ائمه(ع) که شیخ مفید(ره) برای امامت ائمه(ع) به آنها تمسک می کند ضعیف السند است؟ آیا آن همه روایاتی که در کافی آمده است و کلینی(ره) آنها را صحیح می داند و یا در بصائر الدرجات و... آمده است، لایق اعتماد نیست؟

خامساً، این ادعا که عمده روایات اعجاز با واقعیات تاریخی و علمی و کلامی تنافی دارد، با کدام دلیل همراه است؟ ما دیدیم در میان 26 موردی که نویسنده با همه عنایت خویش، آن را مورد اشکال قرار داده بود، مشکل می شد چند مورد را پیدا کرد که با واقعیات مذکور تنافی داشته باشد.

آری، بسیارند افرادی که به علت قصور یا تقصیر در شناخت اهلبیت(ع) هر اقدام خارق العاده ای را که به مذاق آنها خوش آید و یا به جهت ایمان و علاقه بیش از حد به برخی گزارشهای تاریخی یا دیگر علوم تجربی و...، آنها را قطعی می پندارند و روایات را مخالف علم قطعی تلقی می کنند.

آیا این همه بزرگان امامیه از اصحاب ائمه اطهار(ع) تا علمای عصر حاضر که در کتابهای خویش این همه معاجز و کرامات را ذکر کرده اند فرهیخته نبوده اند و امثال ابوسهل نوبختی که منکر ظهور اعجاز از ائمه(ع) است، فرهیخته هستند؟!

البته وجود برخی تنافیها میان روایات اعجاز با برخی وقایع تاریخی، فقهی، کلامی و یا با آیات قرآن قابل قبول است، اما شأن دانشمندان به هنگام مواجهه با این موارد، گریز از شکل و کنار گذاردن مجموعه روایات نیست وگرنه باید در رتبه اول علم تاریخ و دانشمندان آن را تخطئه و طرد نمود که اکثریت قاطع منابع آن سست و بی اعتبار است؛ بلکه شأن دانشمندان بررسی و تحقیق و جداسازی صحیح از سقیم به وسیله تجمع قرائن است.

مقاله: اما با رشد اخباری گری جدید به ویژه پس از قرن یازدهم، شاهد توجه بیشتر دانشمندان اخباری امامیه همچون شیخ حر عاملی و سیدهاشم بحرانی به این رویکرد می باشیم... .

در قرون بعد گرچه اخباری گری با تلاش دانشمندانی همچون وحید بهبهانی در محاق فرو رفت، اما آثاری از دیدگاهها و به ویژه رویکرد خاص آنها در مود ائمه(ع) در میان جامعه امامی و حتی فرهیختگان آنها باقی ماند.

جواب: اگر منظور از گرایش فوق، فقط بیان سیر رویکرد علما به مسائل معجزات باشد، باید عرض کنیم که تحلیل ناقصی است و معلوم نیست بحث اختلافات میان اخباریین با اصولیین چه ارتباطی با مبحث اعجاز و استدلال به آن در مسئله امامت دارد. کدام عالم اصولی یکی از موارد اختلاف اصولیین را با اخباریین، این محور قرار داده است؟ آیا صرف گردآوری روایات اعجاز در یک مجموعه مثل اثبات الهداة از شیخ حر عاملی یا مدینة المعاجز از سیدهاشم بحرانی به معنای مخالفت علمای اصولیین با ایشان در این مسئله است؟

اگر چنین باشد باید دانشمندان بزرگ امامیه از اول تاکنون را که در این مورد مستقلاً یا ضمناً تألیف داشته اند، اخباری و در مقابل دیگران قرار دهیم؛ دانشمندانی مثل حیمدی، عیاشی، صفار، کلینی، مسعودی، صدوق(ره) و... . بلکه به اقتضای این استدلال هر دانشمندی را که روایات اهلبیت(ع) را گردآوری کرده باید اخباری شمرد و دیگر دانشمندان را اصولی و مخالف رویکرد به روایات دانست. نمی دانم چرا امثال علامه مجلسی(ره) و صاحب عوالم را جزء این گروه ذکر نفرموده اند؟

بهترین شاهد برای بطلان ارتباط اخباری گری با مسئله اعجاز و ذکر احادیث آن و استدلال به آن، کلمات شیخ مفید(ره) می باشد که از برجسته ترین علمای شیعه و اتفاقاً به دور از هرگونه اتهام به اخباری گری قدیم است، چرا که تقابل وی با استادش صدوق(ره) در مباحث کلامی و فقهی و اعتراض مکرر او به صدوق(ره) در عمل به هر خبر، بسیار واضح و مشهور است.

وی که در قرن چهارم می زیسته در کتاب ارزشمند الارشاد، در مقام اثبات امامت هر امامی به نص و فضل و معجزات او تمسک می کند و قبلاً عبارتی را از ایشان نقل کردیم که دلالت می کرد این آیات و معجزات در کتب شیعه که قبل از او تدوین شده، ذکر شده است. وی در فصل مربوط به امامت امیرالمومنین(ع) این گونه می گوید:

فی آیات الله تعالی وبراهینه الظاهرة علی امیرالمومنین(ع) الدالة علی مکانه من الله عزوجل واختصاصه من الکرامات بما انفرد به من سواء للدعوة الی طاعته والتمسک بولایته والاستبصار بحقه والیقین بامامته والمعرفة بعصمته وکماله وظهور حجته... .

وی سپس به برشمردن برخی از معجزات حضرت می پردازد؛ معجزاتی مثل کمال عقل خارق العاده در کودکی، ظهور و انتشار مناقب حضرت نزد خاصه و عامه با وجود کثرت منحرفین، خبرهای غیبی حضرت مثل خبر از جنگ با ناکثین و مارقین و قاسطین و آمدن هزار نفر بی کم و کاست از کوفه و کشته شدن ذی الثدیه و عدم عبور خوارج از نهر با وجود اخبار حاکی از عبور آنان، خبر از شهادت خویش و کیفیت شهادت جویریه و میثم و رشید هجری و کمیل بن زیاد و قنبر و... .

در ادامه می گوید: از جمله آیات باهرات حضرت امیر(ع) برگشت خورشید برای حضرت در دو جاست (که قبلاً گذشت) و خبر مشهور که از سخن گفتن ماهیهای فرات با حضرت حکایت دارد و یا آمدن شعبان (مار بزرگ) در هنگام سخنرانی حضرت بر روی منبر و سخن او با حضرت و جواب حضرت به او و اینکه فرمود: او یکی از فرمانروایان جن بود، سؤال داشت، پاسخ دادم.

شیخ مفید(ره) در ادامه تأکید می کند هر که بر این آیات و نشانه ها خرده بگیرد، بر ملاحده و اصناف کفار اعتماد کرده و همان طعنهایی را می زند که اینان بر آیات (معجزات) نبوی وارد کرده اند.جالب اینجاست که در تمامی این موارد از معجزات با عنوان آیات الله یاد می کند و گاهی می گوید: «ومن آیات الله الباهرة فیه(ع) والخواص التی افرده بها ودلّ بالمعجز منها علی امامة... .»

در هنگام بیان نبرد حضرت امیر(ع) با اجنه و دفع شر آنها می گوید: این حدیث را عامه مثل خاصه روایت کرده اند و جز معتزله که متمایل به براهمه هستند و از شناخت اخبار دورند، کسی انکار نکرده است و در این طرز فکر راه زنادقه را پیموده اند که در قرآن به آنچه در مورد جن و ایمان آنها به خدا و رسول او آمده طعن می زنند... .

وی در ادامه می گوید: من همواره می یابم که نادانان از ناصبیان و دشمنان، از داستان برخورد امیرالمومنین(ع) با جنیان و کفایت شر آنها از پیامبر(ص) و اصحاب وی، اظهار تعجب می کنند و به این حدیث می خندند و آن را از خرافات باطل می شمرند و می گویند: اینها از ساخته های شیعه و بافته های ایشان است که برای کاسبی یا تعصب ساخته اند! شیخ مفید(ره) در پاسخ اینان می گوید: این سخن عیناً همان سخن زنادقه و همه دشمنان اسلام است.

در پایان جهت آگاهی کامل خوانندگان گرامی از اهمیت مباحث مربوط به اعجاز قرآن و جایگاه معجزه نزد اهلبیت(ع) و اینکه احادیث مربوط به دلائل و معاجز با چه سختیها و مشکلاتی به دست ما رسیده و چه تنگناهایی را در پیش داشته و دارد، مطالبی را عرض می دارم. این مطالب تأثیر مهمی در فهم پاسخهای ارائه شده به مقاله دارد.

قرآن مجید، پیشگام در نگارش دلائل و معجزات

اگر بنا باشد که در مورد نگارش دلائل و معجزات و تمسک به آن کتابی را معرفی کنیم، باید آن کتاب را قرآن مجید بدانیم که حضرت حق جل وعلا آن قدر بر روی معجزه تأکید کرده است که گویا تنها راه اثبات صدق انبیای الهی را همین می داند.

فهرست معجزه های ذکر شده در قرآن مجید

ناقه صالح، سلامت شدن آتش بر حضرت ابراهیم(ع)، زنده شدن چهار مرغ بعد از تجزیه آنان، نشان دادن ملکوت آسمانها و زمین به ابراهیم(ع)، گواهی کودک به پاکی یوسف، شفا یافتن چشم یعقوب با پیراهن یوسف(ع)، شفا یافتن ایوب(ع) و زنده شدن خانواده او، همخوانی کوهها و پرندگان با داود(ع)، نرم شدن آهن برای حضرت داود(ع)، دانش حضرت سلیمان(ع) به سخن پرندگان، باد در اختیار حضرت سلیمان(ع)، فرمانروایی حضرت سلیمان(ع) بر جن و انس و پرنده، حضرت سلیمان(ع) و شنیدن و فهمیدن سخن مورچه، مکالمه با هدهد و مأموریت وی و گزارش او به سلیمان(ع)، آوردن تخت بلقیس در یک چشم بر هم زدن توسط وصی سلیمان(ع)، فرزند دار شدن همسر نازای جناب زکریا، آمدن غذای آسمانی برای حضرت مریم(س)، بارداری حضرت مریم(س) بدون شوهر، سخن گفتن و تسلی دادن عیسی(ع) هنگام تولد به مادر، خرمای تازه دادن شاخه خرما برای حضرت مریم(س)، سخن گفتن حضرت عیسی(ع) در گهواره، احیای مجسمه پرنده توسط عیسی(ع)، شفای کور مادرزاد توسط عیسی(ع)، شفای بیماری برص توسط عیسی(ع)، زنده کردن مرده ها توسط عیسی(ع)، آمدن مائده آسمانی برای حواریون عیسی(ع)، نجات حضرت عیسی(ع) از توطئه قتل و عروج او به آسمان، زنده شدن عزیز پس از یکصد سال، سالم ماندن طعام و نوشیدن عزیز پس از یکصد سال، زنده شدن الاغ عزیز بعد مرگ، بلعیده شدن حضرت یونس(ع) توسط ماهی بعد از قرعه کشی، زنده ماندن حضرت یونس(ع) در شکم ماهی و نجات وی،رویاندن درخت کدو برای حضرت یونس(ع)، وضعیت فوق العاده اصحاب کهف، همراهی سگ اصحاب کهف با آنان و ماندن کنار غار، بیداری بعد از خواب سیصد و نه ساله اصحاب کهف، حفظ و نگهداری خارق العاده موسی(ع) در دامن فرعون، شیر نخوردن موسی(ع) از دایه ها و بازگشت به نزد مادر، تکلم خداوند از ناحیه درخت، عصایی که در دست موسی(ع) اژدهایی شد، نورانی شدن کف دست موسی(ع)، قحطی خاندان فرعون، فرستادن طوفان به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن ملخ به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن کنه به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن قورباغه ها به عنوان عذاب بر فرعونیان، خون شدن آب به عنوان عذاب بر فرعونیان، شکافته شدن دریا و غرق شدن فرعونیان و عبور موسی(ع) و قوم او، زندن شدن گروهی از بنی اسرائیل، سایه انداختن ابر بر بنی اسرائیل، فرستادن منّ و سلوی از آسمان، جوشیدن آب از سنگ، بلند شدن کوه طور، میمون شدن گروهی از بنی اسرائیل در اثر تمرد، سرگردانی چهل ساله بنی اسرائیل در زمین، زنده شدن مقتول در اثر ضربه با بدن گاو بنی اسرائیل، متلاشی شدن کوه در اثر تجلی خداوند، بلعیده شدن قارون و خانه او توسط زمین به امر موسی(ع)، زنده شدن ماهی در جریان موسی و یوشع و خضرG، آمدن تابوت و حمل آن توسط ملائکه، مردن دسته جمعی هزاران نفر و زنده شدن آنها.

جایگاه معجزه نزد ائمه اطهار(ع) و اصحاب ایشان

صدوق(ره) از امام صادق(ع) روایت کرده است که ابوبصیر به حضرت گفت: علت اینکه خداوند عزوجل به انبیا و فرستادگان خویش و به شما معجزه عطا کرده چیست؟ حضرت فرمود: تا دلیلی باشد بر راستگویی آورنده آن. معجزه علامت خداست که آن را جز به انبیا و فرستادگان خود و حجتهای خویش نمی دهد تا راستی راستگو مشخص گردد. و این همه در ائمه دوازده گانه است، یعنی علی(ع) و یازده پسر او.

مروری گذرا به تاریخ ائمه اطهار(ع) و برخورد اصحاب و انتظارات ایشان از ائمه(ع) گواه این حقیقت است که معجزه از مهم ترین ابزارهای شناخت امام می باشد و لذا وقتی از ائمه(ع) تقاضای علامت می کردند، برای آنها معجزه ارائه می نمودند.

ابوبصیر می گوید: به حضرت ابوالحسن (موسی بن جعفر(ع)) عرض کردم: فدایت شوم! امام به چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: به چند خصلت؛ اول آنها به آنچه از پدرش به او اشاره شده است (نص). سپس حضرت فرمود: ای ابامحمد! پیش از آنکه از این مجلس برخیزی نشانه ای به تو خواهم داد. طولی نکشید که مردی از خراسان وارد شد. او با زبان عربی سخن گفت، ولی امام(ع) به زبان فارسی به وی جواب داد. مرد خراسانی گفت: فدایت شوم، من گمان کردم شما لغت خراسانی (فارسی) را خوب نمی دانید! حضرت فرمود: سبحان الله! اگر من نمی توانم خوب جوابت بدهم چه فضیلتی بر تو دارم. سپس فرمود: ای ابامحمد! سخن گفتن هیچ کس و هیچ پرنده ای و هیچ جانداری بر امام پوشیده نیست؛ هر که این صفات را نداشته باشد، امام نیست.می بینید که امام(ع) دانستن علم غیب و مانند آن را شرط لازم امامت می داند.

وقتی حسن بن عبدالله واقفی به حضرت کاظم(ع) گفت: امام امروز کیست؟ فرمود: اگر بگویم می پذیری؟ عرض کرد: آری. فرمود: منم. گفت: چیزی هست که به آن استدلال کنم؟ حضرت فرمود: به آن درخت بگو: موسی بن جعفر، به تو می گوید: بیا! آن مرد می گوید: رفتم (و گفتم) به خدا سوگند دیدم که زمین را می شکافد تا مقابل حضرت ایستاد، سپس حضرت به او اشاره کرد که برگردد و برگشت... .

همچنین وقتی یحیی بن اکثم از حضرت امام جواد(ع) علامت امامت خواست، حضرت به عصایی که در دست داشت اشاره کرد و آن عصا گفت: مولای من، امام این زمان است و اوست حجت. همچنین حضرت امام رضا(ع) با اخبار به نیت قلبی عبدالله بن مغیره او را به امامت خویش راهنمایی کرد.

حضرت امیر(ع) نیز به جوانی که تقاضای راهنمایی کرده بود، فرمود: نزدیک من باش که علامات هدایت را نشان دهم. سپس وقتی اسب سواری آمد و خبر پیروزی بر خوارج را داد، حضرت پرسید: زیر نهر یا پشت آن؟ گفت: زیر نهر. حضرت سوگند خورد که از پل عبور نمی کنند تا کشته شوند. بار دیگر سوار دیگر آمد و همان خبر را داد و حضرت همان گونه جواب داد. آن مرد می گوید: خواستم که بر حضرت حمله کنم که دو اسب سوار آمدند و خبر پیروزی را در پشت نهر دادند و حضرت آنها را تصدیق نمود و آن مرد از اسب پایین آمد و دست و پای حضرت را بوسید. حضرت فرمود: این برای تو آیتی است.

زراره از امام باقر(ع) روایت می کند که محمدبن حنفیه (برادر سیدالشهدا(ع)) بعد از شهادت حضرت، مدعی امامت شد و با حضرت سجاد(ع) محاجه نمود و حضرت او را کنار کعبه برد و برای اثبات امامت خویش، حجرالاسود را به داوری طلبید و حجرالاسود به امامت حضرت گواهی داد.

همچنین بانویی به نام حبابه والبیه وقتی به حضرت امیر(ع) گفت: یا امیرالمؤمنین! دلیل امامت چیست؟ حضرت فرمود: آن سنگریزه را بیاور، آورد، حضرت بر آن مهر زد و فرمود: هر که ادعای امامت کرد و توانست چنین مهری بزند، او امام است و نیز امام هرچه را بخواهد از او پنهان نگردد. حبابه در ادامه می گوید: پس از حضرت، نزد امام حسن و سپس امام حسین(ع) رفتم و ایشان مهر کردند. سپس وی نزد امام چهارم رفته است در حالی که از پیری رعشه بدنش را گرفته بود و 113 ساله بود وقتی رکوع و سجود حضرت را دید از دریافت نشانه مأیوس شد که حضرت با انگشت سبابه به او اشاره کرد و وی جوان شد. آن گاه حضرت نیز آن سنگریزه را مهر کرد و حبابه، امام باقر و امام صادق و موسی بن جعفر و حضرت رضاGرا درک کرد و همگی آن سنگریزه را مهر کردند و نه ماه بعد از دنیا رفت.

و چون محمدبن فضل هاشمی از حضرت رضا(ع) برای شیعیان بصره تقاضای نشان دادن براهین امامت نمود، حضرت فرمود: می دانم، من سه روز بعد از رسیدن تو، خودم به بصره می آیم... سپس حضرت به اعجاز به بصره رفت و آنجا نیز دلائلی را به مردم نشان داد.

یا وقتی پدر محمدبن راشد از امام صادق(ع) علامت امامت خواست، حضرت برادرش را زنده کرد و به او گفت: ای برادر از ایشان پیروی کن.

چه بسا از برخی روایات ـ بلکه دلالت عقل ـ نیز ظاهر می شود که دلالت اعجاز بر امامت از دلالت علم و دانش نیز قوی تر و کامل تر است؛ زیرا اولاً، دلالت علم و دانش بر اعجاز، عمومی نیست و برای خواص مفید است و ثانیاً، همواره خواص، احتمال نبوغ را می دهند و به همین جهت است که حضرت رضا(ع) در پاسخ این سؤال که علامت امام چیست، بعد از اینکه بزرگی سن (در میان اولاد) و فضل و وصیت و... را بیان نمود، فرمود: «فاما المسائل فلیس فیها حجة.»

به همین جهت است که در حدیث مباحثه جاثلیق با حضرت امیر(ع) و جوابهای عالمانه و دقیق و حکیمانه حضرت امیر(ع) به وی، جاثلیق گفت: آنچه گفتی بی اشکال است، ولی آنچه در میان من و شما رد و بدل شد، دانشی است که میان حجت خدا و دیگر علما مشترک است (یعنی دلیل بر حجت الهی بودن شما نیست). حضرت علی(ع) فرمود: دلیل این مسئله اخباری است که من از دانش خویش در مورد حوادث گذشته و آینده می دهم (یعنی معجزه). جاثلیق گفت: مقداری از آن را بیان کن تا راستی ادعای خودت را ثابت کنی. سپس حضرت از نیت او در این سفر خبر داد و فرمود: اظهار کردی در جست وجوی حق هستی، ولی در دل هدف تو این نبود، اما در خواب مقام مرا به تو نشان دادند و تو را از مخالفت با من برحذر داشتند و دستور دادند از من پیروی کنی. او نیز این سخن را تصدیق کرد و مسلمان شد.

به همین جهت است که محمدبن مسلم با آن جلالت قدر و علوم واسع وقتی از امام باقر(ع) درخواست دلالت (معجزه) کرد، حضرت فرمود: میان تو و همراهت در ربذه (کلامی) واقع شد و او تو را به صحبت و شناخت ما سرزنش کرد. محمدبن مسلم (که از این مسئله به وجد آمده بود) گفت: پدرم فدایت، به خدا سوگند ـ فدایت شوم ـ همین گونه بود... .

حتی در زمان غیبت صغری، تصدیق امامت یا وکالت وکلا و نواب حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بسیاری از مواقع به جهت دلائل و اخبار غیبیه و کراماتی بوده است که به وسیله ایشان انتشار می یافته و ظاهر می گشته است و ثقه الاسلام کلینی(ره) در کافی، باب مولد الصاحب(ع)، موارد متعددی از این امور را ذکر کرده است؛ مثل معرفی دقیق اموال محمدبن ابراهیم بن مهزیار به گونه ای که حتی خودش هم از جزئیات آن آگاه نبود؛ یا پس دادن دستبند طلایی که از ناحیه مقدسه مرجوع شد و دستور داده شد آن را بشکنم، چون شکستم دیدم در میان آن چند مثقال آهن و مس یا قلع بود (یعنی مخشوش بود). همچنین مردی اموالی به ناحیه مقدسه فرستاد ولی پذیرفته نشد و به او گفته شد: حق پسرعموهایت را که چهارصد درهم است خارج کن! سپس با محاسبه معلوم شد که حق پسرعموهایش از ملکی که با هم شریک بودند همان چهارصد درهم است. و موارد متعدد دیگر.

ویژگیها و مشکلات احادیث فضائل و دلائل

1. پایین بودن سطح فکر و دانش عمومی مردم

به علت کتمان وضع نگارش احادیث در قرن اول هجری، بسیاری از احکام شرعیه مهجور و بلکه مورد تحریف قرار گرفت و دست حکام و تبعه ایشان در استنباط و اجتهاد به رأی باز شد و مردم از حقایق اسلامی به ویژه مسائل مربوط به اهلبیت(ع) و فضائل و معاجز آنها به دور ماندند.

اوج این جهل و تحریف را در دوران حکومت بنی امیه شاهد هستیم. ابن سعد می گوید: بسیاری از مردم مناسک حج را نمی دانستند. و در صحیح ابی داود و سنن نسائی آمده است که اکثر اهل شام عدد فرائض را نمی شناختند. ابن حزم از ابن عباس روایت کرده است که وقتی در بصره خطبه خواند و زکات فطره را مطرح کرد، مردم آن را نمی شناختند، به گونه ای که به همراهان گفت تا آنها را آموزش دهند.

وقتی در مورد احکام واضح اسلامی آن هم نسبت به غیرشیعه وضع چنین باشد، در مورد فضائل و دلائل اهلبیت(ع) چه فکر می کنید، آن هم در میان شیعه که در تقیه و خوف قرار داشتند. به این جهت است که گاهی در میان سؤالهای راویان بزرگ با سؤال از مسائلی مواجه می شویم که امروز از مسلمات است و یک توجیه آن عدم وضوح حکم در آن زمان می باشد.

این زمینه فکر و قصور مردم، سبب می شد تا وقتی سخن از حتی کوچک ترین کرامت بشود، در نظر آنها سنگین گردد یا راه انکار را در پیش گیرند یا به غلو گرایش یابند و عقاید انحرافی پیدا کنند، همانند قوم موسی(ع) که چنان جاهل بودند که در غیبت موسی(ع) گوساله پرست شدند. یا در حالی که همراه موسی(ع) با دیدن آن معجزه بزرگ الهی و شکافتن نیل نجات یافته بودند همین که در آن طرف نیل، گروهی را دیدند که به بت پرستی مشغول اند، به حضرت موسی(ع) گفتند: « یا موسی اجعل لنا الهاً کما لهم آلهة». و حضرت موسی(ع) چه جوابی می توانست در مقابل این نادانی عمیق بدهد جز اینکه فرمود: « قال انکم قوم تجهلون ان هولاء...».

شما می توانید این سطح فکر پایین را در اعتقاد مردم به غلات موجود در عصر ائمه(ع) و بعد از آن مشاهده کنید که چگونه به مجرد برخی دعاوی پوچ و خلاف عقل و دین در مورد الوهیت ائمه(ع) یا نبوت برخی از غالیان ملعون، گروهی طرفدار پیدا می کردند و کار آنها بالا می گرفت. البته در زمان ما هم از این نمونه ها فراوان اند.

2. فضای نامطلوب فرهنگی عصر صدور روایات

هر متأمل و متفکری می داند و می یابد که فضای موجود در جامعه اعم از فکری یا روحی و... در افراد آن جامعه اعم از موافق و مخالف تأثیر جدی دارد، چرا که آدمی با توجه به فضای موجود، به طور نسبی را مسائل ارزش گذاری می کند و چه بسا ارزشهای اعلام شده جامعه مبنای اعتدال و افراط و تفریط قرار می گیرد.

بنابراین، در فضایی که مردم با بینش اهل سنت زندگی می کنند و نگاه آنها به مسئله امامت و امام، به عنوان یک انسان عادی است که با اندکی معلومات به عنوان امام یا خلیفه برگزیده شده است، در این فضا حتی مثل شیعه که برای امام، مقامی قدسی قائل است، اگر این مقام از سطحی که در نظر اهل سنت آن زمان موجود است که گفته اند امام می تواند فاسق و فاجر و ظالم نیز باشد، خیلی فاصله بگیرد، غلو و زیاده روی تلقی می شود و با انکار حتی شیعه روبه رو می گردد.

این یک حالت طبیعی آدمی است و لذا حتی کسانی که با کتب اهل سنت و فقهای آنها زیاد مرتبط باشند گاهی ناخودآگاه در آرا و نظریات خود، با توجه به آن فضا، قضاوت می کنند و اگر مسئله ای خیلی از آن فضا فاصله بگیرد، در نظرشان مستبعد و یا غلو تلقی می گردد و این آفت و خطر بزرگی است که باید مراقب آن بود.

به هر حال فضای زمان صدور روایات، فضای تلقی خاصی از امام بوده است، لذا بیان مقامات بلند ائمه اطهار(ع) را با مشکل روبه رو می کرده است و این خود می تواند زمینه محرومیت از بسیاری از دانشها و بیان حقایق باشد. همچنان که امروزه نیز اگر شیعه یا مسلمان در فضای نامطلوب کفار قرار گیرد، در فهم و بلکه بیان حقایقی که با فضای فرهنگی معاصر فاصله زیادی دارد دچار مشکلات فراوانی خواهد بود.

اینها گذشته از عناد و دشمنی خاصی است که در مدینه و مکه در زمان بنی امیه در اثر تبلیغات گسترده دشمنان و حکام اموی، میان مردم عادی با خاندان عصمت و طهارت وجود داشته است؛ به طوری که اکثریت افراد را نواصب و معاندین تشکیل می داده اند.

3. وجود حاکمان و طاغیان ستمگر و بهانه جو

در دوران سخت و تاریک حکومت بنی امیه، هستی شیعیان و اهلبیت(ع) مورد حمله قرار گرفته بود و شیعه نه تنها امکان گسترش مکتب خویش را نداشت، بلکه تمامی سعی خود را جهت حفظ موجودیت خویش در مقابل تهاجمهای نظامی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به کار می گرفت. و طبیعی است در این شرایط اهلبیت(ع) نه تنها در مورد روایات مربوط به فضائل و معاجز خویش، بلکه حتی در مورد بیان مسائل اولیه اسلام که مخالف حاکمان بود نیز در تنگنا قرار داشتند.

تنها در فضای نسبتاً باز و آزاد درگیری بنی امیه با بنی عباس تا استقرار حکومت بنی عباس، امکان بیان احکام دین و معرفی اهلبیت(ع) فراهم گشت و امام باقر(ع) در اواخر عمر و سپس حضرت صادق(ع) به نشر آثار و از جمله معرفی ائمه(ع) پرداختند و شیعه یعنی اسلام واقعی جان گرفت و جهان اسلام از آن بهره مند شد.

سپس بعد از استقرار بنی عباس و آغاز ستمگری بنی امیه دوباره جو خفقان بر اهلبیت(ع) شدت گرفت، و به جز اندکی در زمان ولایت عهدی حضرت رضا(ع)، اهلبیت(ع) ناچار از رعایت و مراقبت وضع موجود و تقیه از حکام بودند.

اهلبیت(ع) در این زمانهای سخت همواره مراقب بودند که سخن یا حرکتی نگویند و انجام ندهند که حکام را علیه آنان یا شیعیان تحریک کند و چون یکی از مهم ترین بهانه ها در دست دشمنان، مسئله معاجز و کرامات بود، از شیوع آن در جامعه آن روز به شدت ممانعت می کردند.

یکی از مهم ترین علل دستورهای اکید اهلبیت(ع) به کتمان اسرار و عدم افشای آن، این بود که این کرامات از مؤثرترین اسباب توجه مردم اعم از عوام و خواص به اهلبیت(ع) بود و آنها را به امامت ایشان که یک حزب خطرناک مخالف تلقی می شدند سوق می داد. اعلام امامت در بسیاری از آن دورانها مساوی با مرگ و شکنجه بوده است.

نمونه این دوران خفقان را هنگام شهادت امام صادق(ع) در زمان منصور عباسی می یابیم. شیخ مفید(ره) به سند خود روایت کرده است که هشام بن سالم و مؤمن طاق بعد از رحلت امام صادق(ع) متحیر مانده بودند که امام کیست. مردم به عبدالله بن جعفر معتقد گشته بودند. هشام می گوید: در کوچه نشسته بودیم و فکر می کردیم چه کنیم، نزد که برویم: مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه... .

ناگاه دیدیم پیرمردی به ما اشاره می کند. من ترسیدم که از جاسوسهای منصور باشد، زیرا در مدینه جاسوسهایی گماشته بود تا بفهمد چه کسی بعد از امام صادق(ع) مورد توافق قرار می گیرد تا او را بگیرد و بکشد.

به مؤمن طاق گفتم: اندکی از من فاصله بگیر، که من بر تو و خودم هراسانم . او متوجه من است نه تو، دور شو که هلاک نشوی او دور شد و من دنبال آن شیخ رفتم ، چون چاره ای نداشتم و تن به مرگ داده بود. او مرا کنار در خانه ابوالحسن موسی(ع) آورد و رفت. خادمی آنجا بود و به من گفت: داخل شو! وارد خانه شدم، حضرت ابوالحسن موسی(ع) را دیدم. ایشان ابتدا به من فرمود: «الیّ الیّ! لا الی المرجئة ولا الی القدریة ولا الی المعتزلة ولا الی الخوارج ولا الی الزیدیة.»

عرض کردم: فدایت شوم، پدرت رفت؟ فرمود: آری. گفتم: با مرگ؟ فرمود: آری. عرض کردم: پس از او چه کسی است برای ما؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، تو را هدایت می کند. عرض کردم: برادرت عبدالله می پندارد که او بعد از پدرش امام است. فرمود: عبدالله می خواهد خدا عبادت نشود. عرض کردم: بعداز پدر شما امام کیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمایی می کند. عرض کردم: فدایت شوم، شما امام هستی؟ فرمود: من این را نمی گویم. با خود گفتم: راه مسئله را درست نپیمودم. دوباره پرسیدم: آیا بر شما امامی هست؟ فرمود: نه. در این هنگام چنان هیبت و عظمتی از آن بزرگوار در دلم افتاد که جز خدا نمی داند.

عرض کردم: قربانت شوم، آیا از شما بپرسم، همچنان که از پدرت می پرسیدم؟ فرمود: بپرس تا پاسخ شنوی ولی فاش مکن، اگر فاش کنی سر بریدن است (ما یا شما را می کشند)! از حضرت پرسیدم و دیدم دریایی است بی کران. گفتم: پیروان پدرت گمراه شده اند، آیا با وجود پیمانی که بر پیمان داشتن از من گرفته ای، جریان امامت شما را به آنان برسانم؟ فرمود: هر کدام را رشید (و خردمند) یافتی به او برسان و پیمان بگیر که فاش نکند که اگر فاش کند سر بریدن است و با دست به گلوی خود اشاره نمود... .

لذا حضرت رضا(ع) به بزنطی فرمود: اگر هر آنچه می خواهید به شما بدهیم، برای شما شر می گردد و سبب مشکلات برای صاحب الامر نیز می شود.

4. نافرمانی برخی از شیعیان در برابر دستور کتمان اسرار

یکی از مسائل مهم در مورد فضائل و به ویژه دلائل و کرامات و معاجز ائمه اطهار(ع) این بود که شیعیانی که شاهد و ناظر برخی از این اسرار الهی بودند، از فرط هیجان و علاقه، نمی توانستند خود را کنترل کنند و هر کجا که می رسیدند آن را بازگو می کردند و این برخی گرفتاریهای عقیدتی و سیاسی برای خودشان و اهلبیت(ع) فراهم می کرد و چه بسا در اتهام غلو و کفر به شیعیان و مزاحمت برای شیعه و اهلبیت(ع) بهانه به دست حکام جور می داد.

امام باقر(ع) فرمود: «لو کان لالسنتکم ادکیة لحدثت کل امرء بماله وعلیه؛ اگر بر زبانهای شما بندی می بود (مهار می داشت)، به سود و زیان هر کدام از شما خبر می دادم.»

در حدیث دیگر وقتی ابوبصیر از امام صادق(ع) پرسید : شما چرا به مرگ و مصائب اصحاب خود خبر نمی دهید؟ فرمود: این دری است که بسته شد جز اینکه حسین بن علی(ع) اندکی از آن را گشود، سپس فرمود: «یا ابامحمد! ان اولئک کانت علی افواههم ادکیة؛ آنها بر دهانشان بند بود (مهارداشت). »

یکی از نمونه های این کم تحمل بودن و مهار نداشتن را در مثل معلی بن خنیس، از اصحاب خوب امام صادق(ع)، می بینیم. حفص می گوید: آن زمان که معلی بن خنیس را به دار آویختند، به من فرمود: ای حفص! من به معلی دستوری داده بودم، مخالفت کرد و به حدید (قتل) دچار شد روزی به او نگاه کردم، دیدم خیلی ناراحت و غمگین است. گفتم: ای معلی، گویا به یاد خانواده ات هستی (که در کوفه بوده اند). گفت: آری (از عراق خبر شیوع وبا می رسد و نگران خانواده ام هستم. حضرت به او فرمود: می خواهی آنها را ببینی؟ گفت: آری). فرمود: به او گفتم: نزدیک بیا و دستی بر صورتش کشیدم و گفتم: کجا هستی؟ گفت: ای سرور من! من در خانه ام هستم و همسرم و فرزندانم اینجا هستند. او را رها کردم تا با آنها دیدار کرد، سپس گفتم: بیا نزدیک و بر صورتش دست کشیدم و گفتم: کجا هستی؟ گفت: با شمایم در مدینه و این اتاق شماست! به او گفتم: ای معلی! ما حدیثی داریم؛ هر که بر ما حفظ کند، خداوند او را و دین و دنیایش را حفظ کند. ای معلی! کاری نکنید که به خاطر حدیث ما در دست مردم (حکومت) اسیر باشید که اگر خواستند بر شما منت نهند و اگر خواستند شما را بکشند. ای معلی! هر که حدیث سخت ما را (اسرار ما را) کتمان کند، خداوند آن را نوری میان دو چشم او قرار می دهد... ای معلی! تو کشته خواهی شد آماده باش!!

ولی معلی کتمان نکرد و در همین راه نیز کشته شد. حضرت صادق(ع) نه تنها خبر شهادت او را به خودش بلکه یکسال قبل از آن به ابوبصیر داد. ابوبصیر می گوید: نزد امام صادق(ع) سخن از معلی بن خنیس شد، فرمود: آنچه می گویم مخفی دار. عرض کردم: باشد. فرمود: معلی به درجه ما نمی رسد مگر به آنچه داودبن علی (حاکم مدینه) در مورد او انجام می دهد! عرض کردم: چه مصیبی به او از جانب داودبن علی می رسد؟ فرمود: او را می طلبد و دستور می دهد گردنش را بزنند و بر دار کشند! عرض کردم: انا لله وانا الیه راجعون. فرمود: آنچه گفتم سال آینده می شود. سال آینده داودبن علی والی مدینه شد. معلی را خواست و از وی ـ که کارگزار و نزدیک به حضرت بود ـ نام شیعیان حضرت را خواست. معلی انکار کرد و گفت: من کارهای حضرت را می کنم و کسی را نمی شناسم. وی گفت: اگر نگویی تو را می کشم. معلی گفت: آیا مرا از قتل می ترسانی؟ به خدا اگر زیر قدم من هم باشند، پایم را بر نمی دارم و اگر مرا بکشی، خداوند مرا سعادتمند می کند

ـ ان شاءالله ـ و تو را شقی خواهد کرد. و سپس همان طور شد که حضرت فرموده بود.

معلوم است که همین مسئله چه بسا سبب عدم بیان حقایق از جانب اهلبیت(ع) می شود و در نتیجه مسئله اعجاز و کرامت پوشیده می ماند. در حقیقت مسئله اعجاز و جو حاکم به گونه ای بوده است که بسیاری از وقتها گفتن و نگفتن آن هر کدام دارای محذوراتی بوده است. نگفتن آن سبب عدم معرف می شده است و گفتن آن سبب بروز مشکلات!! لذا در این مورد می بایست با سیاست و درایت خاصی عمل می شده است، و در این شرایط هرگز نباید توقع انتشار این گونه اخبار را در سطح گسترده داشت.

5. ظهور غلو و غالیان در قرن دوم و سوم

یکی از حوادث تلخ در زمان ائمه اطهار(ع) ظهور غالیان به طور گسترده در میان مدعیان پیروی از اهلبیت(ع) است که این مسئله تأثیرات ناگواری بر وجهه مکتب اهلبیت(ع) نزد دیگران و به ویژه دشمنان داشته و سبب تبلیغات سوء علیه ایشان گردیده و بالطبع از نظر روانی نیز اهلبیت(ع) و راویان را با مشکل روبه رو کرده است تا در مقابل دلائل و معجزات ائمه(ع) با وسواس و احتیاط بیشتری رفتار کنند.

این غالیان از زمان حضرت امیر(ع) به بعد ظهور کرده اند؛ غالیانی مثل عبدالله بن سبأ در زمان امیرالمؤمنین و حارث شامی، بنان التبان یا بیان بن سمعان، مغیره بن سعید، ابوالخطاب محمدبن ابی زینب، بشار شعیری، حمزة الترمدی بن عمار، صائد النهدی، محمدبن نصیر نمیری، عمربن فرج، محمدبن بشیر، علی بن حسکه، قاسم الیقطینی الشعرانی، حسن بن محمد ابن بابا القمی، محمدبن موسی الشریعی، محمدبن فرات، احمدبن هلال الکرخی و محمدبن علی الشلمغانی که به او ابن ابی العزاقر نیز می گویند.

عکس العمل شدید ائمه(ع) در مقابل غلو و غالیان

به همین جهت است که انبوه روایات در لعن و طرد اینان از اهلبیت(ع) رسیده است که در برخی از آنها غلات از یهود و نصارا و مجوس و مشرکین بدتر معرفی شده اند و غالیان را واضعان اخبار معرفی کرده اند. همچنین بسیاری از آنان را به اسم لعنت نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مثل بنان البیان و ابامنصور و عبدالله بن سبأ و مغیره بن سعید و جعفربن واقد و سویّ و بزیع و بشار و محمدبن بشیر و علی بن حسکه القمی و قاسم الیقطینی و حسن بن محمد بن بابا و الفهری و محمدبن فرات.

حضرت صادق(ع) فرمود: هر که بگوید ما پیامبر هستیم لعنت خدا بر او باد و هر که در این شک کند لعنت خدا بر او باد. وقتی به حضرت خبر دادند که گروهی در کوفه «لبیک یاجعفر» گفته اند، به سجده افتاد و سینه بر زمین نهاد و گریست و با انگشت اظهار ذلت نمود و می فرمود: بلکه بنده خدا، بنده خالص و حقیر، بارها تکرار کرد و سپس سر را بلند نمود، در حالی که اشکهایش بر محاسنش سرازیر بود. راوی می گوید: من از این خبری که به ایشان دادم پشیمان شدم و گفتم: فدایت شوم، شما که گناهی ندارید. فرمود: اگر عیسی در مقابل سخنی که نصارا درباره او گفتند ساکت می شد، بر خداوند حق بود که او را کر و لال کند و اگر من از سخن ابوالخطاب ساکت شوم، بر خداوند حق است که مرا کر و لال کند.

حضرت رضا(ع) یکی از عوامل شیوع غلو را احادیث دروغین مخالفین ذکر نمود و ضمن هشدار در مورد فضائلی که مخالفین در مورد ائمه(ع) دارند و نظیر آن در کلام ایشان نیست، فرمود: مخالفین ما سه گونه در مورد ما روایت دارند: 1. روایات غلو؛ 2. روایات تقسیر؛ 3. روایاتی که بدگویی دشمنان ما در آن به اسم شده است. وقتی مردم حدیث غلو را در مورد ما می شنوند، شیعیان ما را تکفیر می کنند و آنها را به اعتقاد بر ربوبیت ما متهم می کنند و چون حدیث تقصیر را می شنوند، در مورد ما همان (مقام نازل یا امور منکر) را معتقد می شوند و چون عیوب دشمنان ما را به نام می شنوند، ما را به نام بدگویی می کنند.

6 . سنگین بودن اسرار اهلبیت(ع)

حضرت صادق(ع) فرمود: حدیث ما سخت و طاقت فرساست که جز پیامبر مرسل یا فرشته مقرب یا بنده ای که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد، آن را تحمل نمی کند. و گاهی می فرمود: حتی فرشته مقرب و پیامبر مرسل و مؤمن ممتحن نیز آن را تحمل نمی کند.

همین نکته سبب می شود که القا و بیان این احادیث بسیار محدود باشد و در نتیجه به عدم شیوع و انتشار آنها می انجامد و عمده، مخصوص برخی از خواص می شود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یا علی! لولا ان تقول طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا لاتمرّ بملاء من الناس الا اخذوا التراب فی تحت قدمک للیتمسون بذلک البرکة....»

علامه مجلسی(ره) می گوید: بدان که این حدیث دلالت بر فضیلتی بزرگ می کند که شبیه هیچ فضیلتی نیست و دلالت می کند که پیامبر(ص) با وجود آن همه مدح و بازگویی فضائل حضرت امیر(ع)، بسیاری از فضائل حضرتش را از ترس غلو، مخفی داشته است....

مسئله آن قدر سنگین است که زراره به امام باقر(ع) می گوید: من از احادیث شیعه، بسیار دارم، تصمیم دارم که آتشی بیفروزم و همه را بسوزانم! و حضرت با جملاتی به او می فهماند که به خاطر سنگینی فضائل اهلبیت(ع) و عدم تحمل نباید آنها را انکار کرد.

آری، تعدادی از این اسرار را حضرت باقر(ع) به جابربن یزید جعفی سپرد و فرمود: به کسی بازگو نکن. جابر می گوید: به امام باقر(ع) گفتم: فدایت شوم، شما بار سنگینی بر دوش ما نهادی، با بازگو کردن سرّ خودتان که به هیچ کس نخواهم گفت. ولی چه بسا این سرّ در سینه ام می جوشد و موج می زند، به گونه ای که حالتی شبیه جنون به من دست می دهد (چه کنم؟) فرمود: ای جابر! هرگاه چنین حالتی به تو دست داد، گودالی حفر کن و سر خویش را در آن فرو بر و بگو: محمدبن علی چنین و چنان به من خبر داد!!

7. فرمان اکید اهلبیت(ع) در کتمان اسرار و حرمت افشای آن

شدت تقیه در زمان ائمه(ع) سبب شد افشای اسرار ایشان و آنچه سبب صدمه به شیعه از جانب مخالفین می شد، تحریم گردد.

حضرت صادق(ع) فرمود: هر که روزش را با افشای سرّ ما آغاز کند، خداوند بر او حرارت آهن (مرگ) و تنگی مجالس (زندان) را مسلط می کند. و فرمود: برخی از امر ما پوشیده با پیمان است، هرکه بر ما هتک کند خداوند او را ذلیل گرداند. و گاهی می فرمود: آنکه حدیث ما را فاش می کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه عمداً ما را کشته است.

البته معلوم است که منظور از اذاعه و عدم کتمان، در مواردی است که موجب صدمه بر حق و اهل آن باشد. لذا در احادیث آمده است: «من اذاع علینا حدیثنا سلبه الله الایمان.» حضرت صادق(ع) چون ابوبصیر از حضرت سؤالی کرد، فرمود: آیا تا به حال چیزی از احادیث من را کتمان کرده ای؟ ابوبصیر گوید: داشتم فکر می کردم که حضرت با توجه به حالت من فرمود: آنچه به یارانت گفته ای اشکال ندارد، افشا به این است که به دیگران بگویی.

در کافی به سند صحیح از عبدالله بن مغیره روایت کرده است که حضرت موسی بن جعفر(ع) در مِنی، زنی را دید که می گرید و کودکان او نیز کنار او گریان هستند. حضرت از علت گریه او پرسید. زن گفت: ای بنده خدا، من اطفال یتیمی دارم و درآمد من و بچه هایم از این گاو بود که اکنون مرده است و من بیچاره شده ام. حضرت فرمود: می خواهی گاو را برایت زنده کنم؟ به زن الهام شد بگوید: آری. حضرت کاظم(ع) به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند، سپس دست خویش را اندکی بلند نمود و لبهای خویش را حرکت داد، سپس برخاست و گاو را صدایی زد و با سر عصا (یا پا) بر او زد که ناگاه گاو برخاست و ایستاد. زن که از این منظره مبهوت شده بود فریاد زد: به پروردگار کعبه این مرد عیسی بنمریم(ع) است! پس حضرت میان مردم رفت (یعنی خود را پنهان کرد تا شناخته نشود).

8 . در معرض اتهام بودن راویان احادیث دلائل و معاجز

مسئله غلو و انزجار اهلبیت(ع) از غلو و غالیان از یک طرف و شیوع آن در قرن سوم و چهارم از طرف دیگر سبب شد که جامعه شیعه با حساسیت بیشتری با مسئله برخورد کند درست مثل شیوع یک بیماری مهلک که سبب می شود رفتار احتیاط گونه و سختی را در مقابله با آن پیش بگیرند. در نتیجه بسیاری از روایات که شبهه غلو در آن بود مورد سوء ظن قرار گرفت، به ویژه روایاتی که غالیان به آن تمسک می کرده اند یا توهم تمسک داشته است. به دنبال آن، راویانی که این گونه روایات را روایت می کرده اند در مظان اتهام قرار می گرفتند، به ویژه اگر این گونه روایات از آنها زیاد شنیده می شد و یا مورد توجه غالیان قرار می گرفت.

این مسئله در قرن سوم و چهارم در میان قمیون از علمای شیعه، دارای حساسیت بیشتری بود، به ویژه که حساسیت مسئله غلو سبب شده بود تا به تفسیر حداقلی فضائل بسنده کنند و تعدی از آن را نوعی غلو تلقی نمایند. و چه بسیار راویانی که به جهت اعتقاد به معاجز و کرامات اهلبیت(ع) بیش از آنچه قمیون می شناختند، متهم به غلو شده یا با دیده تردید به آنها نگاه شده است. و به این جهت است که در کتابهای رجالی رمی به غلو و فساد مذهب، و اتهام به ارتفاع یا اضطراب، فراوان به چشم می خورد.

این اقدامهای تند و احتیاط آمیز گرچه در آن مقطع حساس، سبب تضعیف غلات و تصفیه غلو از جامعه شیعه می شد، اما بسیاری از راویان فقه را نیز مورد اتهام قرار می داد؛ به گونه ای که آیندگان را از روایات آنها محروم می کرد، زیرا آیندگان برای شناخت افراد به کتب علمای رجال که عمدتاً در قرن سوم و چهارم تألیف شد مراجعه می کردند و اینان نیز یکی از مهم ترین معیارهاشان برای معرفی افراد، مسئله غلو بود، به ویژه که غلو را آن طور که خود می پنداشتند معنا می کردند. مهم تر آنکه نفس روایت کردن حدیثی که به نظر ایشان معنای غلو داشت، برای متهم کردن راوی به غلو کافی بود.

در این فضا طبیعی است که رغبت علما و راویان به احادیث معاجز و کرامات اندک گردد، زیرا بیان این گونه روایات، حیثیت و وجهه علمی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد، به ویژه اگر بسیار باشد و به طور غیراختیاری مورد توجه غالیان قرار گیرد و از آن بهره برداری کنند.

9. حکمت الهی در محدود بودن معاجز و کرامات

انبیا و ائمه(ع) گرچه با عنایت الهی دارای قدرت وسیع در انجام کارهای عظیم هستند، اما قلب آنها ظرف مشیت الهی است و تا خداوند راضی نباشد و اذن ندهد آنها اقدام نمی کنند. لذا وقتی به پیامبر(ص) می گفتند چرا بر او آیات نازل نمی شود: « قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه، پاسخ این بود: « قل انما الایات عندالله وانما انا نذیر مبین». این گونه است که ظهور اعجاز نیاز به اذن الهی دارد که آن هم تابع حکمتها و شرایط خاصی است.

در روایت است که یکی از دوستان حضرت سجاد(ع) نزد حضرت از بدهی چهارصد دیناری خود اظهار ناراحتی کرد و حضرت سجاد(ع) از شدت ناراحتی برای آن مؤمن گریستند و فرمودند: کدام مصیبت از این بزرگ تر که مؤمن برادرش را گرفتار ببیند و نتواند او را نجات دهد! وقتی سخن به گوش مخالفین رسید، طعن زدند و گفتند: عجبا از این گروه! گاهی ادعا می کنند که آسمان و زمین به فرمان ایشان است و هرچه از خداوند بخواهند به ایشان می دهد و گاهی از اصلاح حال برادر مؤمن خود اظهار عجز می کنند! و چون این ملامتها را آن مرد گرفتار به حضرت رساند، حضرت فرمود: اکنون خداوند برای رفع گرفتاری تو اجازه داد و حضرت از راهی شگفت انگیز بدهی او را تأمین نمود.

از آنجا که که تکرار و علنی شدن زیاد معاجز با مسئله نظام و امتحان الهی و لوازم آن و سنن الهی تناسب ندارد و از طرفی تکرار این عجایب توقعات فراوانی را ایجاد می کند که سبب سستی بسیاری در دیگر امور زندگی و موجب شهرت و توجه مردم به اهلبیت(ع) می شود، حضرت حق جل و علا اجازه این گونه امور را جز در موارد معدود نمی داده است. همین مسئله محدودیتهایی را در نشر این فضائل ایجاب می کند.

نتیجه گیری

از مقدمات گفته شده در مورد خصوصیات و ویژگیها و مشکلات احادیث دلائل و معاجز می توان نتایج ذیل را گرفت:

وجود احادیث و فضائل و معاجز کنونی در کتب اصحاب، خود از دلائل و آیات الهی است که با وجود این همه مشکلات و موانع شدید، به دست ما رسیده است و این نیست جز عنایت الهی برای معرفی اهلبیت(ع). شیخ حر عاملی(ره) می فرماید: عجب نه از جهت از دست رفتن احادیثی است که از میان رفتند، بلکه عجب از ماندن این مقدار از احادیث است که با وجود آن همه موانع مانده است.

برخی نارساییها و ضعفها در اسناد روایات دلائل و معاجز به جهت مشکلاتی بوده که نقل این گونه احادیث داشته است، مثل بهانه جویی غالیان، مخالفت با تقیه و امر به کتمان، مزاحمت طاغیان و مورد اتهام قرار گرفتن در نزد علما.

هنگام مواجهه با احادیث معاجز و دلائل باید با احتیاط کامل در مورد آنها قضاوت شود، زیرا دو طرف حکم، یعنی نفی و اثبات آن خطرناک است. نفی بی مورد، جهالت در معرفت ائمه(ع) را در پیش دارد و اثبات بی مورد، چه بسا سبب ترویج غلو و خرافات می گردد.

علاقه و محبت به اهلبیت(ع) نباید به گونه ای باشد که بیان اسرار آنها در موارد نامناسب و برای افراد کم ظرفیت سبب بدبینی به مکتب اهلبیت(ع) یا مزاحمت برای شیعیان گردد.

از آنجا که همه شیعیان از نظر ایمان و معرفت در یک سطح نیستند و دارای درجات متفاوت می باشند، در بیان معاجز و اسرار اهلبیت(ع) باید ظرفیت شنونده لحاظ شود و طی مراحلی با بالا بردن سطح فکر و پذیرش او، معارف سنگین تر بیان گردد.

در پایان توجه همگان را به این نکته جلب می نمایم که کرامات و معاجزی که از ائمه اطهار(ع) صادر گشته و یا می گردد، از بهترین آیات و نشانه های الهی در حقانیت مکتب ایشان و پشتوانه بی بدیلی جهت حفظ و تقویت ایمان و علم به دستورهای ایشان است. همچنان که به عیان می بینیم و در درون خویش نیز می یابیم که تأثیر این گونه امور در دل مردم از بسیاری از تحلیلهای ذهنی قوی تر و حساس تر است. بنابراین، اعراض از این وسیله مهم تبلیغی و آیات الهی با بهانه های مختلف، چیزی جز دور کردن راه و به زحمت انداختن خویش و محروم کردن خود و جامعه از این شاهراه هدایت و عنایت الهی نیست.

به امید آنکه خداوند متعال همه ما را در راه ترویج و تبلیغ مکتب نورانی اهلبیت(ع) توفیق روزافزون عنایت نماید.

پی نوشتها:

[1]. الارشاد، فصل76، اخبار امیرالمؤمنین(ع).

[2]. الغدیر، ج3، ص126 ـ 141.

[3]. ر.ک. بحارالانوار، ج33 و 41 و 80.

[4]. ر.ک: الغدیر، ج3، ص126.

[5]. ر.ک: وسائل الشیعة، ج8، ص271؛ سیدبن طاووس در فرج المهموم، ص87؛ بحارالانوار،

ج55، ص243.

[6]. بحارالانوار، ج90، ص225.

[7]. همان ، ج14، ص216 و 217.

[8]. همان، ص212، از تهذیب الاحکام.

[9]. تفسیر نورالثقلین، ج4، ص126.

[10]. بحارالانوار، ج13، ص49.

[11]. همان ، ص25.

[12]. کمال الدین، صدوق(ره)، ج2، ص532، حدیث الظباء بارض نینوی.

[13]. همان ، ج1، ص271.

[14]. همان ، ص154.

[15]. الهدایة الکبری، ص124.

[16]. بقره: 66.

[17]. وسائل الشیعة، ج16، ص311، باب1، ابواب اطمعه محرمه، ح1 و 4.

[18]. همان ، ص315.

[19]. رعد: 43.

[20]. بصائر الدرجات، جزء5، باب1، ص212.

[21]. همان ، جزء4، باب12، احادیث باب.

[22]. همان ، جزء6، باب3، ح1، ص269.

[23]. مدینة المعاجز، در موارد مختلف.

[24]. همان ، ص50، معجزه ش100.

[25]. تألیف سید مرتضی، همچنان که برخی مثل صاحب مدینة المعاجز معتقد هستند، یا تألیف حسین بن عبدالوهاب از علمای قرن پنجم، همان گونه که محدث نوری(ره) فرموده است و یا تألیف برخی از قدما، آن گونه که علامه مجلسی(ره) در مقدمه بحارالانوار، ج1 احتمال داده است.

[26]. تألیف حسن بن محمد دیلمی از علمای قرن هفتم و از فضلای اصحاب در فقه و حدیث و عرفان و مغازی و سیر: فوائد الرضویة، ص94.

[27]. بحارالانوار، ج54، ص344، از برخی مؤلفات اصحاب.

[28]. همان، ج27، ص28. البته کتاب الاختصاص به نظر معروف تألیف شیخ مفید(ره) است و برخی آن را تألیف برخی از معاصرین ایشان می دانند.

[29]. مدینة المعاجز، ج2، ص39. الذریعة، ج5، ص5 این کتاب را تألیف عمادالدین محمدبن علی بن حمزه از علمای قرن ششم می داند، و در فوائد الرضویة، ص565 او را از مشایخ ابن شهرآشوب شمرده است، و در الکنی والالقاب، ج1، ص267 او را در طبقه تلامیذ شیخ طوسی(ره) یا تلامیذ فرزند وی می داند.

[30]. کافی، ج1، ص243، باب إن الجن یأتیهم، ح4؛ بصائر الدرجات، جزء2، باب18، ص96، ح2؛ مدینة المعاجز، ص327، معجزه25، حضرت باقر(ع) از دلائل الامامة طبری.

[31]. الارشاد، ج2، ص223.

[32]. قصص: 32.

[33]. کافی، ج1، ص243، کتاب الحجة، باب الاضطرار الی الحجة، ح3.

[34]. فوائد الرضویة، ص473.

[35]. اوائل المقالات، ص40.

[36]. گرچه حسین بن عبدالوهاب نیز ناشناخته نیست و در ریاض العلما می گوید: «کان الشیخ حسین بن عبدالوهاب من علمائنا الاجلاء بصیراً بالاخبار ناقداً للأحادیث فقیها شاعراً مجیداً.»

[37]. الارشاد، ج1، ص442.

[38]. همان ، ص512.

[39]. همان ، ص455.

[40]. همان ، ص502.

41. اعراف: 7.

42. انبیاء: 69.

43. بقره: 260.

44. انعام: 75.

45. یوسف: 26.

46. همان، 96.

47. ص: 44.

48. سبأ: 10.

49. همان.

50. نمل: 16.

51. ص: 40.

52. نمل: 17.

53. همان: 19.

54. همان: 20.

55. همان: 44.

56. آل عمران: 40 ـ 39.

57. همان: 37.

58. همان: 47.

59. مریم: 24.

60. آل عمران: 30.

61. مائده: 110.

62. همان.

63. همان.

64. همان.

65. همان.

66. همان: 15.

67. النساء: 156.

68. بقره: 259.

69. همان.

70. همان.

71. صافات: 141 و 142.

72. انبیاء: 88؛ صافات: 145.

73. صافات: 146.

74. کهف: 18.

75. همان.

76. همان، 25.

77. قصص: 6 و 7.

78. همان،12 و 13.

79. همان: 30.

80. همان: 31.

81. همان: 32.

82. اعراف: 130.

83. همان: 133.

84. همان.

85. همان.

86. همان.

87. همان.

88. شعراء: 63؛ بقره: 50.

89. بقره: 55 و 56.

90. همان: 57.

91. همان: 57.

92. همان: 60.

93. همان: 63.

94. همان: 65 و 66.

95. مائده: 26.

96. بقره: 73.

97. اعراف: 143.

98. قصص: 81.

99. کهف: 61.

100. بقره: 248.

101. همان: 243.

[102]. مدینة المعاجز، تک جلدی، ص5.

[103]. اصول کافی، ج2، ص38، باب الامور التی توجب حجة الامام(ع)، ح7.

[104]. همان، ص164، باب ما یفعل به بین دعوی المحق والمبطل فی امر الامامة.

[105]. همان ، ح9.

[106]. همان ، ح13.

[107]. همان ، ح2.

[108]. همان ، ح5.

[109]. همان ، ح3.

[110]. مدینة المعاجز، ص508، معجزه124، از حضرت رضا(ع).

[111]. الثاقب فی المناقب، ص139؛ کشف الغمة، ج2، ص417؛ بحارالانوار، ج10، ص207.

[112]. اصول کافی، ج2، ص37، باب الامور اللنی توجب حجة الامام(ع)، ح5.

[113]. امالی طوسی، ص218؛ التحصین، ص637؛ الخرائج، ج2، ص554؛ بحارالانوار، ج10، ص54.

[114]. ر.ک: ابن شهرآشوب، مدینة المعاجز، ص347، معجزه84، امام باقر(ع).

[115]. کافی، باب مولد الصاحب(ع)، ح5.

[116]. همان ، ح6.

[117]. همان ، ح8.

[118]. طبقات ابن سعد؛ ر.ک: شرح العروة، ج25، ص199.

[119]. همان .

[120]. همان .

[121]. اعراف: 138.

[122]. الارشاد، ص309، ذکر طف من دلائل ابی الحسن موسی(ع) وآیاته وعلاماته ومعجزاته.

[123]. کافی؛ ر.ک: وسائل الشیعة، ج11، ص492، هامش ح1، باب34 الامر بالمعروف.

[124]. کافی، ج1، باب ان الائمة(ع) لو ستر علیهم لاخبرها...، ح1، ص394.

[125]. همان ، ح2.

[126]. مدینة المعاجز، ص359، معجزه شانزدهم از امام صادق(ع) به نقل از سعدبن عبدالله و طبری و کشی.

[127]. همان ، معجزه پانزدهم از کشی و طبری و ابن شهرآشوب.

[128]. مسئله اسطوره بودن او در روایات ما جای بحث دارد .

[129]. بحارالانوار، ج25، ص265.

[130]. همان ، ص266.

[131]. همان ، ص270، بیان بن سمعان.

[132]. همان ، ص282.

[133]. همان ، ص286.

[134]. همان ، ص289.

[135]. همان ، ص294.

[136]. همان ، ص295.

[137]. همان ، ص304.

[138]. همان ، ص314.

[139]. همان ، ص316.

[140]. همان ، ص317.

[141]. همان ، ص319.

[142]. همان ، ص256 از کشی.

[143]. همان ، ص293.

[144]. اثبات الهداة، ج1، ص50.

[145]. بصائر الدرجات، باب11، ح6، ص22.

[146]. همان ، ح10.

[147]. کافی؛ ر.ک: بحارالانوار، ج35، ص323.

[148]. بحارالانوار، ج35، ص325.

[149]. بصائر الدرجات؛ ر.ک: بحارالانوار، ج25، ص282، با بیان علامه مجلسی(ره).

[150]. معجم رجال الحدیث، ج4، ص22.

[151]. وسائل الشیعة، ج11، ص493، باب34.

[152]. همان ، ص494، ح8.

[153]. همان ، ص495، ح13.

[154]. همان ، ح12.

[155]. همان ، ح21.

[156]. کافی، ج2، ص399، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر، ح6.

[157]. عنکبوت: 50.

[158]. امالی صدوق، ص537؛ مناقب آل ابی طالب، ج3، ص287؛ بحارالانوار، ج46، ص20.

[159]. اثبات الهداة، ج1، ص29.

/پایان/

منبع: فصلنامه طلوع، پاییز 1385، شماره 19.

 

  دانلود مقاله اعجاز ائمه(ع)و روایات مربوط به آن( نقد مقاله «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایه الکبری»)*(قسمت پایانی)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط